فاتولز - جدیدترین ابزار رایگان وبمستر
... - اقلیم ِ احساس
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

...

یکشنبه 92/11/20


 

من باشم و اتوبان قم - تهران. باران و باران و باران. پرده را کنار کشیده باشم. سرم را تکیه دادم باشم به شیشه ی اتوبوس. زل زده باشم به دانه های درشت و خیلی زیاد ِ باران. هر چند دقیقه یک بار چشمانم را ببندم و فکر کنم به حرفهایش. بعد قطره اشکی بچکد از از روی گونه ی سمت ِ راستم. دلم بگیرد. یهویی. خیلی یهویی. نصف ِ سیبی را بگیرد جلوی چشمانم. لبخند بزنم از همان خیلیییییییی عمیق ها. چند لحظه ای زل بزنم به سیب و فکر کنم که شاید حالا هم خواب باشم. سرم را بچرخانم به سمت ِ او. یک لبخند جا خوش کرده باشد روی لبهایش و شاید فکر می کند به این که چرا سیب را از دستش نمی گیرم. تمام ِ طول راه را فکر کردم به تک تک ِ کلماتی که با صدای او می شنیدم هی غصه ام شد و به روی خودم نیاوردم هی آه کشیدن هایش را دیدم و سکوت کردم. هی با خودم مرور کردم که فقط من خیالاتی شده ام و هر لحظه ممکن است از خواب بپرم. انگار اون هم تمام تلخی ها را کنار زد و لبخندش عمیق تر شد. بعد شروع کرد به خاطره تعریف کردن از همان روزهای خیلی دور. از دعوا کردن سر یک بطری ِ نوشابه توی ِ خیابان تا خنده های خودش سر ِ بعضی حرف های من. همان موقع من هم یادم رفت همه چیز. تمام غم هایم . خندیدم. خندید. خندیدیم. مدام ذوق کردم از دلداری دادن هایش. از اینکه خودش را سرزنش می کرد که چرا من را مجبور کرده یهویی بار سفر ببندیم توی این هوای ِ سرد. می دانست که اگر پایمان را از اتوبوس پایین بگذاریم تا وقتی که باران ببارد من دست بردار نیستم که باید تا آخرین قطره زیر باران بمانیم. دوتایی. وقتی پایمان را از اتوبوس پایین گذاشتیم، باران می بارید. دست بردار نبودم. ماندیم تا آخرین قطره زیر ِ باران. دوتایی. آن هم زیر ِ چه بارانی. چند روزی طول کشید تا اینکه عطسه کردن های هر چند دقیقه ای ام و سوپ درست کردن ها و آبمیوه گرفتن های او تمام شد.

حالا تک و تنها نشسته ام و دستم را گذاشته ام زیر چانه ام و زل زده ام به گوشه ای. مامان آمده که رد شود. با کلی غم ِ توی صدایش می گوید: به چی فک می کنی؟ نگاهش نمی کنم. طاقتش را هم ندارم. می زنم زیر گریه آن وقت. صدایم از یک جای خیلی دور به گوش خودم می رسد. می گویم: مامان من که چشمانش را یادم نمی رود که ... نگاهش که می کنم. چشمهایش پر از اشک شده. می گویم: حالا او ... هنوز جمله ام تمام نشده که به هق هق می افتد.

 



+ 2:29 عصر نویسنده غزل ِ صداقت | نظر
دریافت کد گوشه نما