فاتولز - جدیدترین ابزار رایگان وبمستر
باید بروم ... - اقلیم ِ احساس
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

باید بروم ...

پنج شنبه 91/11/12

 

یک روز که باید می رفتم ...

 هیچ وقت دلت را خوش نکردم به همیشه ماندنم ...

می دانم که این بار یادت می آید

هر بار گفته ام

یادت نرود مَ.ن روزی باید بروم ...

می دانم ساده نمی توانی بگذری

اما ...

حواست کجاست؟

مرا نگاه کن ...

می دانم که باز هم دلخوری ...

می دانم ...

...

این روز ها هوا هم سردی اَش شده

شال ِ گردنت همیشه همراهت باشد

حواست باشد سرما نخوری!

وقتی تو تب می کنی

انگار درون ِ مَ.ن بمبی کار گذاشته اند

و مَ.ن هر لحظه منتظر ِ انفجار ...

تا از درون آتش بگیرم ...

می دانی که!

مرا نگاه کن ...

آخر این اشک های روی گونه هایت چیست دیگر؟

می دانی که طاقت ِ دیدنشان را ندارم

گریه نکن

جان ِ مَ.ن گریه نکن

خودت خوب می دانی که این شعر برایت دیگر شعر نمی شود

غزل نمی شود

غزل ِ پر و پال شکسته را می خواهی چه کنی؟

شعر ِ بی وزن

بی ردیف

بی قافیه ...

اصلا غزل نیست دیگر ...

با این قلمت هر جور که بنویسی می رسی به غین ِ غزل

قلمت را هم عوض کن ...!

مرا نگاه می کنی؟

 

دارم فکر می کنم چقدر باید بگذرد تا بتوانم فراموششان کنم

چشمانت را می گویم

شاید بیشتر از عمرم هم کم باشد

راستی تا حالا گفته بودم چشمانت چه رنگ ِ محشری دارد؟

مرا نگاه کن

بگذار برای ِ آخرین بار شهد ِ چشمانت را عمیق بچشم

هر بار که زل می زدم به چشمانت

نگاهم را بر می گرداندم

چشمانم را می بستم

می ترسیدم

می ترسیدم چشمانت تمام شوند با نگاه ِ مَ.ن

حرف ِ خنده داری ست نه؟

نمی خندی؟

تو که نمی خواهی این گونه در ذهنم بمانی؟

بخند دیگر

...

راستی

هر روز کنار پنجره بنشین

همراه با باران

منتظرت بودم را بخوان ...

دلم برای ِ صدایت تنگ می شود...

صدای ضبط شده ی مَ.ن را هم پاک کن

نمی خواهم دوباره صدایت بگیرد ...

 و دوباره امان ِ دکترها ...

راستی به دکترها بگو دیگر تمام شد

خیالشان راحت!

یادت نرود!

 

خاطرات را با خودم می برم

خیالشان پیش ِ تو

مواظبشان باش

 

قول می دهم هر روز از آنجا برایت نامه بنویسم

 

چند تار از موهایت را هم برداشته اَم

بعید می دانم آنجا خبری از عطر ِ یاس باشد ...

پشت ِ سرم آب نریز

ببین دارد باران می بارد

او هم آمده به بدرقه اَم..

باران می بارد ...

 

آمده اند دنبالم انگار ..

تو بهشان می گویی مَ.ن از آن قرص ها خوشم نمی آید؟

همان قرص های تلخی که خودشان زوری به خوردت می دهند

 

آمده اند دنبالم ...

نگاهم نکن!

نمی توانم از این نگاه دل بکنم

می گویم نگاهم نکن

نمی شنوی؟

 

باید بروم

دارد دیر می شود

باید بروم دیگر . . .





+ 9:5 عصر نویسنده غزل ِ صداقت | نظر
دریافت کد گوشه نما