دارم کتاب ِ اقتصاد ِ کلان ِ 1 را ورق می زنم
افزایش ِ عرضه ی پول ؛ نرخ ِ بهره را کاهش می دهد
نمی دانم ربطش چیست ....
اما فکر میکنم اگر قهرکردن هایش زیاد شود .. نبض ِ مَ.ن هی کند می زند
می ترسم ... انقدر کند بزند ..آخر ... دیگر نزند و تمام!
دلم بدجور می گیرد
همان صفحه می نویسم
یک دم از خیال ِ مَ.ن ... نمی روی ای غزال ِ مَ.ن ...
با مداد ِ سیاه دورش را خط خطی می کنم
کتاب را از زیر ِ دستم می کشد ...زل زده به خط ِ مَ.ن ...
زیر ِ لب هی تکرار می کند
- یک دم از خیال ِ من ... خیال ِ من ... نمی روی ... نمی روی ... ای ...
رویم را بر می گردانم
وقتی ناخن هایش را می جود یعنی نمی خواهد چیزی بشنود!
کتابم را پرت می کند یک گوشه ...
- لعنت به هر چی کتاب و اقتصاده ...
- لعنت به هر چی مداد ِ سیاه ...
تا حالا برای مَ.ن انقدر صدایش را بلند نکرده
هاج و واج نگاهش میکنم
زانو هایش را بغل کرده ... شانه هایش می لرزد ...
برایش یک لیوان آب می آورم ... دستم را پس می زند ...
پنجره را باز می کنم ... با اینکه از سرما دندان هایم به هم می خورد ...
فقط از سر ِ لجبازی همان جا می ایستم ...
.
.
نمی دانم ...
اثرات ِ دوست داشتن ِ زیاد باشد ... شاید ...
بعضی وقتها .. آدم دیگر دیوانه می شود انگار ...
کارش به جایی می رسد که دیگر کم می آورد ... مجبور می شود سکوت کند
یا قهر ... یا دعوا ... یا شاید هم ... نمی دانم ...
آدم است دیگر ... گاهی خسته می شود
از این همه زندگی .. از این روزمرگی ها ... از این قوانین ِ دست و پا گیر ...
از این رسم و رسومات ِ ...
از همین چیز های پیش ِ پا افتاده ی ِ کوچک ِ ...
هر شب ... سر ِ یک ساعت ِ مشخص ... پای سینک ِ ظرفشویی ...
ظرف را باید شست ... و هی خیال بافت .. اندازه ی تمام ِ زندگی اَت ...
بیرون که می روم ... موقع برگشت حتما باید کفش هایم را بگذارم توی جا کفشی ...
لباس ها را باید هر روز اتو کرد ...
روزی سه بار یادت نرود مسواک بزنی ...
احوال ِ این را بپرس ... به آن یکی تولدش را تبریک بگو ...
خسته می شود آدم ... از بس باید سوالات ِ این و آن را جواب بدهد ...
سلام! خوبی؟ چه خبر؟ چیکار می کنی؟
آدم خسته می شود ... خــــــــــســـــــــتــــــــــــــــــه . . .
باید جوابت با ملایمت باشد ... تا به کسی برنخورد
وگرنه تو می شوی آدمی که اعصابش سر ِ جایش نیست ..
ترم X ... درسا خوبه ... خوب پیش میره ... آره سخته ... الان امتحان داریم ... ترم ِ جدیده!
آدم است دیگر ... خسته می شود ...
که انقدر صبور باشد ... همراه با لبخند ِ همیشگی
هی صبوری! صبوری! صبوری!
...
- تو که می دونی اون مقصره کوتاه بیا! هیـــــــس
- از تو کوچیکتره ها .. تو بزرگی کن! هیــــــــــــس
- به خاطر ِ من ... ببخشش .. آدم ِ دیگه .. یه چیزی میگه ... هیــــــــــــــس
- تو که اونو این همه دوست داری .. بگذر ... هیــــــــــــس
- بزرگتره ... احترامشو نگه دار ... حالا یه چیزی گفته .. هیــــــــــس
تمام ِ زندگی اَم شده صبوری ...
پر از این هیس ها ... پر از این کوتاه آمدن ها ... پر از این ...
این دوست داشتن ها هم شاید آدم را خسته کند ...
از بس نا تمامند!
مگر آدم چقدر می تواند یکی را دوست داشته باشد؟
.
.
گریه هایش که تمام می شود ... در را محکم می بندد و می رود ...
بدون ِ شال ِ گردنی .. بدون ِ هیچ ...
مَ.ن همچنان پای پنجره ایستاده اَم ...
ناخن هایم را می جوم ...
...
از نیمه شب گذشته ...
همه ی آدمها توی خواب دوس داشتنی تر می شود قیافه هایشان ..
آرام خوابیده ...
لباس هایش را اتو می کنم .. میگذارم توی ِ کمد
تنها یک خط می نویسم:
یک دم از خیال ِ من ... نمی روی ای غزال ِ من ...
میگذارم توی ِ جیب ِ پیراهنش که دم ِ دستش باشد ...
از پله ها پایین می روم ...
همه خوابند ...
دلم فشرده میشود که دیگر ...
تنها یک کاغذ ِ کوچک ..
[ من رفتم
برای همیشه
غزل! ]
می چسبانم به در ِ یخچال ..
می روم که می روم ...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن: تمام . . .