فاتولز - جدیدترین ابزار رایگان وبمستر
من ِ او - اقلیم ِ احساس

من ِ او

سه شنبه 91/10/12

 

چمدانت را خودم بستم ...

بعد از این که در را بستی به تنها جایی که نگاهم افتاد

آیینه بود

همان آیینه که عاشقت شده بود

شکستم آیینه ای را که تو دیگر در آن پیدا نبودی

فقط مَ.ن بودم و مَ.ن ...

.

.

هزار تکه که شدم

دلم می خواست تو بیایی

هزار تکه اَم را جمع کنی

به هم بچسبانی

و

...

اما

اگر هم می آمدی

مَ.ن که دیگر ، مَ.ن ِ تو نمی شدم!

.

.

غروب برایم بغض کرده بود

و

مَ.ن

تنها به او خندیدم

برعکس ِ همیشه خندیدم ...

.

.

دیشب بند بند ِ انگشتان ِ دستم می سوخت

نکند باز هم تو حواست را پرت کرده ای آن دورترها

دوباره دستت بریده؟

راستش را که به مَ.ن نمی گویی!

.

.

دیشب دلم عجیب دل دل می کرد

مثل ِ مهتابی ِ نیم سوخته ای که دیگر سه نقطه مانده تا پایانش ... و تمام!

از شدت ِ تب ، پیشانی اَم را تکیه دادم به ماه

دیدی پیدایش نبود؟

ماه هم آب شد

چکید

ابر شد

بارید

نه ...نه ...

از آسمان باران نمی بارید

اشک های مَ.ن بود که تو لهشان می کردی

.

.

 با واژه های نم کشیده  که نمی شود آتش درست کرد

دارم یخ می زنم! حرفی بزن جان ِ مَ.ن ...

جان ِ .....

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پ.ن: ...

 

 

 

 



+ 10:14 عصر نویسنده غزل ِ صداقت | نظر
دریافت کد گوشه نما