
هیچ چیز بدتر از آن نیست که آدم معنی ِ دلتنگی ِ خودش را نفهمد ...
شاید ... شاید ِ شاید دلتنگ ِ کسی بشوی که نباید .........
.
.
.
پنجره را که باز می کنم
تمام ِ وجودم می شود نگاه
دلم ضعف می رود از دیدنش
دلم ضعف می رود از این همه دلتنگی
می بینی؟
عجیب است که از این دلتنگی ها هم ذوق می کنم ...
با اینکه می دانم قهر کرده!
معلوم است دیگر
از نگاهش معلوم است ...
راستی
یادم نبود که دیگر نگاهم نمی کند!
اصلا رویش را برگردانده ...
انگار دارد فکر میکند ...
شاید به مَ.ن
چه خیال ِ محالی!
.
.
قول می دهی که بروی به دنبال ِ تمام ِ نردبان های دنیا
می خواهم بالا بروم ...
از سر ذوق از ته ِ دل صدایت می زنم
برایت دست تکان می دهم
تو می خندی
و
ماه هم بی قرار می شود از عطر ِ یاس ...
از خنده های تو
اما به روی خودش نمی آورد
می بینی؟
حتی به تو هم حسودی اَش می شود ...
می آیی با هم برویم پیش ِ ستاره ها؟
می آیی ...
می خواهم جمعشان کنم دور ِ ماه
تا
صف بکشیم برای بوسیدنش ...
بوسیدن ِ روی ِ ماه
شاید از دلتنگی اَم کم شود
شاید . . .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن: دلم برای قهر کردن هایش هم تنگ شده ...