از بچگی همه ی مادر بودن را تنها توی کار کردن و مسئولیت و شب بیداری هایش می بینیم. این نوع فکر کردن با تو می ماند تا زمانی که خودت بچه دار می شوی. مادر می شوی. پدر می شوی. من هم همیشه فکر می کردم که یکی چطور می تواند تو را انقدر دوست داشته باشد؟ بخاطر تو از خواسته هایش... از خیلی چیزها می گذرد. چه کسی را توی زندگی یمان داریم که اینگونه باشد؟ تماما فداکار. همه چیزش را می دهد برای تو ...
اولین بار که گریه ام می گیرد تو را که زل زده ای به من توی دست هایم نگه داشته ام. یک جور هیجان و ترس و اضطراب دستانم را می لرزاند. دارم فکر می کنم که از امروز به بعد تو را دارم. بعد از این باید چه کنم؟ دومین بار که برای تو گریه ام می گیرد روی پله هایی نشسته ام که آدم هایی مدام در حال بالا و پایین رفتن همین پله ها هستند. تنها نشسته ام گوشه ی یکی از پله ها و از ته ِ دلم اشک می ریزم. اشک می ریزم و با خودم حرف می زنم. غصه ام شده که تو با ان دست و پاهای کوچکت طاقت درد را نداری. سومین بار ... چهارمین ... پنجمین. شش. هفت. .... تا همین امروز نمی دانم چندمین بار است که برای تو از ته ِ دلم اشک ریخته ام. خودم می دانم که این اشک ریختن ها تا آخر عمرم ادامه دارد. اشک ریختن های از سر شوق. از سر دلسوزی. از ... از خیلی چیزها.
توی تمام عمرمان با هیچکس اینطور نبوده ایم. شب و نصف شب از خواب بپریم که تو مبادا پتویت را کنار زده باشی. مبادا سرت شود. مبادا گرمت شود. اولین مامان و بابا گفتنت و خنده های ما. اولین دندان دراوردنت. اولین قدم هایت روی زمین. اولین قهر کردن هایت. اولین ... خیلی وقت است که می دانم از وقتی تو به دنیا آمده ای آرام شده ام. صبورتر. دلسوز تر. مادر شده ام.بزرگ شده ام. باید ممنون باشم از تو. از تو که مرا یک مادر کردی.
تولدت مبارک دخترکم.