
دیگر هیچ چیز آرامم نمی کند...حتی باران ...
آخرین باری که بارید فقط نگاهش کردم ... خیلی بی تفاوت ...
چه ساده شکستم عهد و پیمان بینمان را ... باهم بودن ... تا همیشه ی باقی ...
دارم نیست می شوم انگار ...
هراس هرگز نبودن به رشته های امیدم چنگ می زند!
روبه روی ضریح معجزه ی امید ایستاده ام و بودن را تکدی می کنم ...
این روزها پرم . . .
پر از درد . . .
پر از نا امیدی . . .
پر از خنده های تلخ . . .
دلم یک فنجان امید می خواهد با طعم ِحرف های ِ تـــــــــــــــــــــــــــو . . .
دلم یک فنجان آرامش می خواهد با طعم ِنگاه ِپاک ِکودکانه . . .
دلم یک فنجان خنده می خواهد با طعم آب نبات چوبی های دوران کودکیم!
دلم میخواهد انقدر شیرین و از ته دل بخندم که طعمش دلم را بزند ...
دلم یک فنجان زندگی می خواهد ...
از جنس رنگین کمان ...
خسته ام از این زندگی ِ شطرنجی
گاهی سیاه . . .
گاهی سفید . . .
دلم بودن می خواهد و دیگر هیچ . . . !
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ. ن1:خدایا می دونم هوامو داری ... میشه کمی بیشتر داشته باشی ؟ فقط کمی . . .
پ.ن2:دلواپسیهای قلم دلتنگم نگذاشت که ننویسم ...
پ.ن3: . . .