|
|
اردیبهشت را دل من سبز کرده است شنبه 94/2/19
کل عصر را نشسته بودم و بی حواس نگاه می چرخاندم روی کلمه ها. به خودم که آمدم تماما خیس شده بودم و همه ی صفحه های کتاب انگار که داشتند آب می شدند. می خندیدم و وسط خندیدن، اشک می ریختم میان ِ دل ِ این باران های تند ِ عصر ِ روز های اردیبهشتی. از همین اشک هایی که آدم برای غم های خاص می ریزد. از همین غم هایی که دوست داری مدام دچارشان باشی. به ته ِ کتاب رسیده بودم زیر باران و غم تمام شدنش داشت مچاله ام می کرد. یک جور بهت، پلک زدن را هم فراموشم کرد. باز هم یک صفحه ی دیگر ورق خورد. حس می کنم این عدد بیست و سه ی دوست داشتنی، باید عدد خاصی باشد. دلم می خواهد بیشتر از این حرف ها دوستش داشته باشم. دلم می خواهد حواسم بیشتر دنبالش باشد. دلم می خواهد مدام برای خودم مرور کنم خاطرات خوب شروع شدنش را. بعد از سوال پرسیدن هایش خیلی فکر نکردم که بگویم انگار بیست و سه سالگی برایم طعم آبنبات چوبی های هفت سالگی ام را می دهد. همین قدر شیرین. همین قدر دلنشین. همین قدر که اصلا دوست نداری تمام شود. اصلا اردیبهشت چیزی کم ندارد. نه؟ این همه بستنی خوردن با کیک های شکلاتی ِ تلخ ِ تولد ِ آدم های دوروبرم. زندگی با یاس های پشت پنجره. این همه باران تمام نشدنی و کلییییی کتاب. حالا تو فکر کن که بیست و سه سالگی ات هم وسط همه ی این ها رخ بدهد. محشر تر از این؟ + شانزده ِ اردی بهشت ِ بیست و سه سالگی ام را هیچ وقت فراموش نمی کنم. + اردی بهشت همان گیلاس خوردن های توست. دوستش دارم. بی نهایت ... +بهترین هدیه، بهترین کتاب از طرف بهترین دوست ... + عنوان از رضا مقصدی
|