فاتولز - جدیدترین ابزار رایگان وبمستر
تنهایی های مامان - اقلیم ِ احساس
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تنهایی های مامان

سه شنبه 93/10/2

 

 

- نمی فهمیدم چرا گاهی خیلی خودشو توی آشپزخونه سرگرم می کرد. گاهی آنقدر زیاد که اعصابم خورد می شد، می رفتم دنبالش تا اگه کاری داشته باشه کمکش کنم. اما ... اما انگار همش داشت دور خودش می چرخید. اگه یه وقتایی قرمه سبزی داشتیم خودشم کلافه می شد از بس مدام مزه ی غذا رو می چشید. من اون موقع ها هیچی نمی فهمیدم. اصلا نمی فهمیدم چرا وقتی از بیرون برمی گشت بیشتر وقتا کفشاش وسط حیاط بود. اون موقع به این فکر می کردم که همون وسط حیاط کفشاشو درآورده؟ واسم عجیب بود چرا گاهی کاراشو توی تاریکی انجام می داد. بیشتر هم پیاز پوست کردن رو. بعد که چراغ رو روشن می کرد همیشه ی خدا چشماش سرخ ِ سرخ بود. اون وقت صداش می گرفت و کلی ساعت حرف نمی زد. یه وقتایی نصف شب که از خواب بیدار می شدم می دیدم داره سنگ های کف حیاط رو می سابه. من اون موقع ها هیچی نمی فهمیدم. هیچی ... اما حالا ... حالا می فهمم دلیل تمام این کاراش چی بوده. حالا می فهمم که ...

سرفه ام می گیرد.

دستش را گذاشته زیر چانه اش و زل زده توی چشمانم.

 

 


+ 3:30 عصر نویسنده غزل ِ صداقت | نظر
دریافت کد گوشه نما