|
|
در طریقِ عشق خار از پا کشیدن مشکل است سه شنبه 93/7/29
به من اعتماد می کنی؟ چشمانت را ببند و تا وقتی نگفته ام باز نکنی ها. دستت را بده به من. خودم هوایت را دارم. دستت را بده دیگر. آهان..بیا جلو تر. اینجا قدم هایت را محکم تر بگذار. از سردی ِ آب نترسی ها. عرضش زیاد نیست. زود رد می شویم. سردت شد؟ چرا داری می خندی؟ دلت قلقلک شده؟ دیگر تمام شد. دستانت یخ کرده. بیا برویم جلوتر. چشمانت را باز نکنی. اینجا پر شده از خاک و خار. پاهایت را روی چشمانم بگذار. مبادا کف پایت زخمی بشود ها. آن وقت من دق می کنم. می خواهم غافلگیرت کنم. کمی دیگر برویم رسیده ایم...اینجا..بیا ..کمی دیگر...آهااااااان .رسیدیم. بیا بنشینیم روی این تخته سنگ ها. بیا این طرف تر. حالا بنشین. چشمانت را باز کن. اینجا همانجایی ست که روزی آرزو داشتم تو را بیاورم و غافلگیرت کنم. می بینی چه جای دنجی ست؟ این بید مجنون ها را ببین. چقدر شبیه چشمانت شده اند. از بچگی هوایشان را داشته ام. مثل چشمان خودت. زل بزن توی چشمانم. توی سیاهی شب. ببین من خودم هوایت را دارم. نترسی ها. ماه را برایت می آورم که سیاهی اش توی ذوقت نزند. بگذار این شاخه گل را بگذارم اینجا. آهان. گذاشتم. می خواهم تو را به رخش بکشم. کار بدی می کنم؟ اصلا می خواهم تو را به رخ تمام عناصر طبیعت بکشم. می خواهم کم بیاورند. می خواهم در برابر تو سجده کنند. زندگی هم از این ناب تر می شود؟ میان دست های تو .... از اولش هم می خواستم تو را بیاورم همین جا. جای خیلی دنجی ست. من هم می آمدم. اما تنهایی. پاییز که بشود دیگر نمی دانی چه کنی از این همه بی قراری. تنها می دانی که باید یک نفر دیگر هم باشد تا دست در دست هم قدم بزنید روی برگهای زرد شده زیر پایت. اگر بدانی چه محشری ست. یک روز باید بیاییم حتما. یک روز که پاییز باشد. هوا هم بارانی باشد. بعد من دست تو را بگیرم و دوباره هوایت را داشته باشم که سرما نخوری. که تب نکنی. که هی زیر باران قدم بزنیم و فکر کنیم که زندگی هم از این محشرتر؟ فکر کنیم به خیلی چیزها و زل بزنیم به دانه های باران و بخندیم و شعر بخوانیم و .... ببین مرا... می گویم مرا ببین حواست کجاست؟ مرا نگاه کن. بگذار نفس بکشم. با این لبخندها. با این ... کاش تمام ِ دنیا رنگ چشمان ِ تو را می گرفت ... کاش ... + در طریقِ عشق خار از پا کشیدن مشکل است ریشه در دل میکند، خاری که در پا میرود! صائب تبریزی
|