
نگاهم زل زده به در آسانسوری که دارد بسته می شود. دستم را می گیرم به نرده و پله ها را دو تا یکی بالا می روم. طبقه ی بعد هم نمی ایستد. باز هم می دوم. ته گلویم خشک شده و می سوزد. رسیده ام به طبقه آخر. زل می زنم به در آسانسور. زمان ایستاده و من مانده ام جلوی دری که انگار قرار نیست هیچ وقت باز شود.
+ دل گیره دل گیرم . . .
از غصه می میرم ...
مرا مگذار و مگذر . . .