فاتولز - جدیدترین ابزار رایگان وبمستر
دلى که پیش تو ره یافت باز پس نرود - اقلیم ِ احساس
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 

نمی دانم توی این باران، چطور تا خانه فقط می دوم. وقتی رسیده ام که دیگر نفسم بالا نمی آید. تکیه می دهم به دیوار نم دار. به یک باره تمام وجودم یخ می زند. چادرم را می اندازم روی شمعدانی ها و پله ها را دو تا یکی بالا می روم.

صدای اذان را می شنوم. نگاهم خشک شده روی ساعت. می نشینم روی پله ها و منتظرش می مانم. سجاده اش را پهن کرده ام توی اتاق. همیشه وقتی برسد، اول نمازش را می خواند. هنوز نیامده. از ترس لب هایم سفید شده. اگر دیگر نگذارد چشمانش را ببینم ... تند تند برای خودم آب قند درست می کنم. یک لیوان. دو لیوان. سه لیوان. یک پارچ. صدای باز شدن در. می دوم پشت پنجره و یواشکی پرده را کنار می کشم. دارد آستین هایش را می زند بالا. شیر آب را باز می کند و وضو می گیرد. چقدر آرام است وقتی می چرخد به طرف پنجره. می روم توی آشپزخانه. پله ها را بالا می آید. جلوی در ورودی مکث کرده. حتما نگاهش افتاده به چادر روی شعمدانی ها. خودم را پنهان کرده ام لا به لای دست های دورترین دیوار آشپزخانه. منتظرم هر لحظه صدایم بزند. جرات می کنم، جلو می روم و در اتاق را باز می کنم. دارد سلامش را می دهد که می نشینم رو به روی چشمانش. نگاهم روی دست هایش مانده. می ترسم. مگر نه اینکه تا به حال به جز مهربانی یشان چیزی ندیده ام؟ دست هایش را می گویم. دستش را جلو می برد که تسبیحش را بردارد، تا آرامش درونش را به دل ِ یکی یکی ِ دانه ها بسپارد. از ترس خودم را می کشم عقب. وقتی به خودم می آیم که بغضم خودش را رسوا کرده. می گویم و هی گلویم بیشتر می سوزد. می گویم و دستانم بیشتر می لرزد. به خودم که می آیم لیوان آبی خنک تا لب هایم رسیده. هق هق توی گلویم را با اکسیژن توی آب قورت می دهم. خیالم راحت شده. وقتی لبخندش را می بینم، دلم آرام می گیرد. خیالم راحت شده و دوباره اشک ریختن هایم شروع. مگر بند می آید! ته مانده ی حرف های توی دلم را با اشک هایم می خواند. نهایتش می رسد به یک بغض عمیق ِ پنهانی توی صدایش و حرف های جان دار. خودش می داند چه حرف هایی خیالم را راحت تر می کند، گریه هایم را تمام، این دل آرام گرفته را آرام تر. لب پنجره که می ایستم، نگاهم می افتد به شمعدانی هایی که چادرم روی چشم هایشان نیست!

 

+ همیشه می گوید: این شانه ها، تحمل این همه خستگی را ندارند. لا اقل حرف بزن. حرف بزنم؟

+ عنوان از هوشنگ ابتهاج

 

 


+ 8:55 عصر نویسنده غزل ِ صداقت | نظر
دریافت کد گوشه نما