دلم می خواهد فراموشی بگیرم، فقط برای اینکه از مرور کردن بعضی خاطره هایم دوباره ذوق نکنم و انگار ته ِ دلم قند آب کنند. که وقتی باران می بارد خودم را نرسانم به زیر ِ سقف ِ آسمان. دلم نمی خواهد یادم بیاید که چرا لعنتی ترین چشمان دنیا از یادم نمی روند. دلم می خواهد فراموشی بگیرم، فقط برای اینکه یادم نیاید چرا باید هر شب توی یه زمان خاص با صدای آلارم گوشی از جا بپرم و روی صفحه کلمات نامفهوم ببینم و یک مااااااااح قشنگ و یک عدد که هر روز کمتر می شود. که یادم برود دارم هر روز هر ساعت و حتا هر ثانیه را می شمارم تا برسد به روز ِ زمینی شدنت. یادم برود چرا به مامان می گویم یادش باشد که به جای من برای تو صدقه بیاندازد. اصلا دلم می خواهد یادم برود که همیشه دوست دارم تنها غذا بخورم و یک بشقاب دیگر هم بگذارم رو به رویم که مثلا می تواند بشقاب تو یکی باشد که آنقدر نمی آیی سر سفره که من هم سیر می شوم. یادم برود تو همیشه کنار من قدم می زنی و می خندانی مرا و مردم متعجب نگاهم می کنند. دلم می خواهد یادم برود که چقدر حسودی می کنم به تو. که توی تمام شبانه روز فقط چند دقیقه ای را به خودم فکر می کنم. کاش می شد یادم برود چرا هر روز تا قبل از روشن شدن هوا می نشینم گوشه ای از اتاق. تاریک ترین نقطه. تکیه به نوشته هایی که اصلا یادم نیاید برای چه نوشته شده اند. یادم نیاید که انقدر حواسم پرت می شود. پرت مولکول های اکسیژن بیشتر. حالم خوب نیست. شاید به خاطر اینکه چند روزی دیوانه نبوده ام. باید زنگ بزنم به مامان و بگویم زودتر برگردد خانه...شاید همین حالا. اینجا بدون من دارند ثانیه ها می گذرند. بدون ِ دیوانه ای که منتظر ِ رسیدن ِ پاییز باشد و شنیدن ِ اینکه چرا انقدر خسته قدم می زنم؟ همان دیوانه ای که هنوز هم دلش راه رفتن روی جدول ها را می خواهد بدون ترسیدن از نگاهی. همان دیوانه ای که هنوز هم دلش هررررررررررری می ریزد پایین، از دیدن ِ چشمان ِ خودش کنار چشمان ِ تو، توی ِ آیینه ای حسود.
+ دلم می خواهد فراموشی بگیرم و تنها همیشه یادم باشد که چقدر دارم تو را زندگی می کنم. که چقدر دارم با تو زندگی می کنم.