می گوید:
چند روزی که چشمانم را می بندم تو شاعرتر می شوی ...
زل می زنم به او
و
به یک باره انکار می کنم حرف های جدیدش را ...
مَ.ن و شاعری؟!
شاید منظورش ... همان ...
همان غزل های دل شکسته ای باشد ...
که
هیچوقت برای ِ کسی نخواندمشان ...
.
.
.
از تو نوشتم او خواند
از مَ.ن نوشتم او خواند
از او نوشتم او خواند
دیگر نای ِ خواندنی نمانده برایش
از بس سوخت به پای ِ این نوشته ها ...
ذره ذره آب شد ...
چیزی از وجودش نمانده دیگر ...
دیگر نوشته هایم را دوست ندارد
دیگر نمی خواهد بنویسم
دیگر ...
اما ....
مَ.ن ...
مَ.ن .........
تنها به خاطر ِ او ...
حرفی نیست ...
شاید وقتی دیگر ...
شاید ...
دیگر
کم کم
باید بگویم
خداحافظ نویسندگی!