فاتولز - جدیدترین ابزار رایگان وبمستر
سالی که نکوست ... - اقلیم ِ احساس
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

مثلا می خواهد سال ِ تحویل! شود

از دست ِ خودم ناراحتم

که همانجا

توی ِ همان اتاق ِ تاریک ِ خودم نماندم...

همان اتاقی که ...

او همیشه می گفت:

از در و دیوارش هم غم می بارد

و

شعرهای روی ِ دیوار ...

 

هیچ حوصله ی عید و بازدید و این مراسمات را نداشتم

مجبور شدم بیایم اینجا

همیشه مجبور می شوم

...

نمی دانم نقشش در زندگی اَم چه هست و چه باید باشد!

می دانم حضور دارد

فقط!

نسبتش را خودم هم نمی دانم ...

گاهی مجبور می شوم به حرفهایش گوش کنم

تنها گاهی!

و گاهی ِ دیگر هم با دعوا و غیره تمام می شود ...

.

.

.

سفره کوچک ِ هفت سین را گوشه ی اتاق انداخته اَم

کادوی ِ عیدش را هم گذاشته اَم پشت ِ آینه

می گویم شاید اگر مَ.ن ...

شاید او هم ... کمی ... نمی دانم ...

دلم از تنهایی ِ خودم می گیرد

چشمانم می سوزد

اگر اشک هایم را ببیند

باز هم نقطه ضعفم را به رخم می کشد

مثل ِ همیشه ...

اشتباه ِ خودم بود دیگر ...

اشتباه ِ خودم . . .

*اشتباهات ِ مَ.ن همیشه جبران ناپذیرند

همیشه دوست دارد غرورم را بشکند انگار ...

 

از دوتا پله بالا می روم

صدایش می زنم تا بیاید سر ِ سفره بنشیند

چیزی به سال ِ تحویل نمانده

جوابم را نمی دهد

مثل ِ همیشه!

اصلا نشنیده می گیرد صدایم را ...

پله ی سوم را که بالا می روم

از روی پله ها سر می خورم

سرم می خورد به نرده ها

صدای ِ دویدنش را می شنوم

بالای ِ پله ها ایستاده

با یک لبخند ِ تمسخر آمیز

اما رنگش پریده ....

دلیلش را نمی دانم

دیگر نمی توانم تحمل کنم

می زنم زیر ِ گریه

دوباره بر می گردد توی ِ اتاقش

سال ، با گریه های ِ مَ.ن تحویل می شود!

....

می روم از پنجره ، خیابان ِ شلوغ را نگاه کنم

صدای ِ قدم های ِ تندش

تا بر می گردم

آنقدر محکم می زند توی صورتم

که حس می کنم

مشتی خون پاشیده باشند توی ِ چشمانم

روی ِ زمین می نشینم ...

اشتباهم را نمی دانم

نمی دانم

ن م ی د ا ن م . . .........

...

از توی ِ آینه نگاهش می کنم

عصبی چنگی به موهایش می زند

نگران است ...

نگران ِ مَ.ن؟

نه ... نه ...

محال است ...محال ...

کادوی ِ عیدش را می گذارم لبه ی میز ...

بر می گردم ...

.

.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* این هم عیدی ِ امسال ِ تو!

پ.ن1: کاش بعضی حرف ها خیال بود ...

پ.ن2: کم کم ... دارد همه چیز عوض می شود ...

پ.ن3:هر کدام از این او ها ... دارای ِ شخصیتی متفاوت ... درگیر نکن خودت را ...

پ.ن4: حیف ِ کلمه ی او ... که نسبتش بدهم به آدمی که ... !!

 

 

 




+ 1:45 صبح نویسنده غزل ِ صداقت | نظر
دریافت کد گوشه نما