پيامهاي ارسالي
+
گفتم از کار برد مرا خنده کردنت
خنديد و گفت من به تو کاري نداشتم ...
.
.
.
وحشي بافقي
کفش هاي مکاشفه
1:27 صبح
+
[تلگرام]
چو طفلى گُم شده ست ام مَن، ميانِ كوى و بازارى
كه اين بازار و اين كو را،نميدانم! نميدانم...!
.
.
.
مولوي

*مرگ بر آمريکا*
99/7/5
+
#معرفي_کتاب
در متن پشت جلد کتاب *«يادت باشد»* اين
گونه آمده است: سر سفره که نشست گفت: «آخرين صبحونه رو با من نميخوري؟!»؛
با بغض گفتم: «چرا اين طور ميگي؟ مگه اولين باره ميري مأموريت؟!»؛ گفت:
«کاش ميشـد صداتو ضبط ميکردم با خودم ميبردم که دلم کمتر تنگت بشه».
گفتم: «قرار گذاشتيم هر کجا که تونستي زنگ بزني، من هر روز منتظر تماست
ميمونم منو بي خبر نذار».

باران اشک
99/2/2
با هر جان کندني که بود برايش قرآن
گرفتم تا راهيش کنم، لحظه آخر به حميد گفتم: «حميد تو رو به همون حضرت
زينب(س) هرکجا تونستي تماس بگير». گفت: «جور باشه حتماً بهت زنگ ميزنم،
فقط يه چيزي، از سوريه که تماس گرفتم چطوري بگم دوستت دارم؟ اونجا بقيه هم
کنارم هستن، اگه صداي منو بشنون از خجالت آب ميشم»؛
به حميد گفتم: «پشت گوشي به جاي
دوستت دارم بگو يادت باشه! من منظورت رو ميفهمم». از پيشنهادم خوشش آمده
بود، پلهها را که پايين ميرفت برايم دست تکان ميداد و با همان صداي
دلنشينش چندباري بلند بلند گفت: «يادت باشه! يادت باشه!» لبخندي زدم و
گفتم:«يادم هست! يادم هست!».
+
#معرفي_کتاب
*ناقوس ها به صدا مي آيند*
کتاب «ناقوس ها به صدا درميآيند» داستان دلدادگي يک کشيش مسيحي است که در
مسکو سکونت داشته است. او کتابها و آثار خطي و قديمي فراواني دارد و علاقه
ي بسياري به اين کار دارد.

باران اشک
99/2/2
وقتي يک نسخه قديمي از مردي تاجيک به دست او ميرسد، مشتاق ميشود که کتاب
را از او بخرد، اما مرد تاجيک جان خود را به دست کساني که دنبال اين کتاب
ارزشمند هستند، از دست مي دهد و از اينجا به بعد، کشيش روسي پا در مسيري
ميگذارد که به شناخت امام متقين، اميرالمؤمنين، علي (ع) منتهي ميشود و
طوري از حضرت علي حرف مي زند که اطرافيانشان متعجب مي شوند
و به او مي
گويند تو که دوست و آشناي مسلمان نداشتي پس چطور اينقدر از مولاي متقيان
حرف مي زني و گويي که از اول مسلمان بوده اي.
1 فرد دیگر
14 فرد دیگر
+
#معرفي_کتاب
سلام..:) اخيرا مشغول خوندن چه کتابي هستين؟ :)

نجوم و فضا
99/1/27
+
#معرفي_کتاب
چايت را من شيرين مي کنم

??.الي.??
99/1/12
شخصيت
اصلي رمان دختري به نام سارا است. سارا هيچ وقت ايران را نديده است اما
اصالتش ايراني است. او با پدر و مادر و برادرش در آلمان زندگي مي کنند.
مادر او زن بسيار مومن و اهل نمازي است اما پدرش عضو گروهک مجاهدين خلق
بوده است و به اين دليل بعد انقلاب به آلمان مهاجرت کرده اند.
سارا
مو بور و چشم رنگي است. اخلاق سردي دارد شخصيتش شبيه آلماني ها شکل گرفته.
مسلمان نيست و دين خاصي هم ندارد. پدرش دائما مشروب مي خورد. مادرش را
هميشه کتک مي زند. رفتار پدر سارا باعث شده است که سارا هم از ايراني بودن و
هم از مسلمان بودنش بسيار متنفر باشد
+
#معرفي_کتاب
کآشوب حجم عجيبي از اتفاقات بسيار خوب را در خودش رقم زده است. افراد
گوناگون با نگاه ها و حس و حال هاي مختلف يک واقعه را تعريف کرده اند اما
وقتي وارد روايت ها مي شوي، حس مي کني هر روايت به دنيايي غير از روايت
ديگر تعلق دارد.

??.الي.??
99/1/12

اين پراکندگي را جز در يک چيز، يعني پايبندي به روايت واقعي، در بقيه ي
موارد مي توان ديد؛ از سبک روايت و اينکه مثلاً راوي چندم شخص است تا مضمون
روايت ها و اينکه هر نفر به کدام بخش از اين رويدادِ واحد اما پر جزئيات
پرداخته . اصلاً وقتي کآشوب را مي خواني ناگهان يکه مي خوري که وه! در اين
حادثه ي تکراريِ دم دستي که همه هم ديده ايم، چقدر اتفاق نديده و زاويه ي
نرفته هست.
*شخصيت هاي روايت ها بسيار متنوع اند: از منبري و روضه خوان و هيأت دار و
گريه کن و خادم و خادمه ي هيأت گرفته تا عاشوراپژوه و حتي عاشوراپرهيز و
حتي تر بچه ي شش ساله ي مردِ روضه خوان.*
2 فرد دیگر
27 فرد دیگر
+
#معرفي_کتاب
*راض ِبابا*
«راضِ بابا» روايت شخصيت دختري نوجوان است. دختري که تمام تلاشش را به کار
ميبندد تا در زندگي اول باشد. در شانزدهمين بهار عمرش حادثهاي رخ ميدهد و
او را در رسيدن به خواستهاش کمک ميکند؛ انفجاري که در سال 1387 در حسينيه
سيدالشهداي شيراز رخ داده و نقطه اوج زندگي او را رقم ميزند.

??.الي.??
99/1/12

شهيد راضيه کشاورز 11 شهريور 1371 در ظهر گرم تابستاني همزمان با نواي
اذان ظهر در مرودشت شيراز به دنيا آمد. والدينش به خاطر ارادتي که به خانم
فاطمه زهرا (سلام الله عليها) داشتند نام راضيه را برايش برگزيدند.
روزها يکي پس از ديگري سپري ميشدند. راضيه بزرگتر ميشد و با وجودش شور و
نشاط مضاعفي به خانه ميبخشيد. از همان کودکي روحيهاي شاداب و پرشور و
نشاط داشت و لطافت و مهربانياش به وضوح در برخورد با اطرافيان آشکار بود.
راضيه تا قبل از بهار 16 سالگيش موقعيت هاي چشمگيري را در زمينه ورزش
کاراته، مسابقات قرآن و درس و تحصيل کسب کرد.
+
#معرفي_کتاب
*نخل و نارنج*
وحيد يامين پور
تاريخ جنگهاي ايران و روس، حضور انگلستان، امپراتوري عثماني و … از جمله
موضوعاتي هستند که نويسنده در اين رمان، به جز زندگي شيخ انصاري و تاريخ
علماي شيعه به آنها پرداخته است. زمان معاصر شيخ مرتضي انصاري، در دوره
قاجار بوده است.

??.الي.??
99/1/12
نويسنده در صفحه اول کتاب، پيش از شروع متن داستان آورده است: «نخل و نارنج» روايت شور و شوق شيخ اعظم، خاتمالفقها و المجتهدين، مرتضي انصاري است که همچنان بهعنوان نگين درخشان علم و تقوا ستايش ميشود. آنچه ميخوانيد، داستاني است که هرچند به قلم خيال نگاشته شده است، کوشش شده بر اسناد و واقعيتهاي تاريخي استوار باشد.
در *قسمتي از اين کتاب* ميخوانيم:بازار نجف از هفت شاخه به حرم منتهي ميشد و آن راهي که مرتضي ميآمد از سمت شرق و در مقابل ايوان طلا به حرم ميرسيد. چند نفر با لباسهاي بلند عربي در حال بازگشت از نماز جماعت ظهر و عصر بودند. از اقامه نماز چيزي نگذشته بود و هنوز خادمان حرم درها را نبسته بودند. مرتضي نعلينش را بيرون حرم از پا درآورد و به سمت درگار چوبي رفت.
+
#معرفي_کتاب
دعبل و زلفا
اين اثر روايتي عاشقانه از آشنايي و زندگي پر فراز و نشيب دعبل خزاعي، شاعر اهل بيت(ع) و همسر با ايمانش زلفاست.

??.الي.??
99/1/12
در اين کتاب، مقاطعي از زندگي دعبل در
زمان امام موسي کاظم (ع) و امام رضا (ع) به صورت داستاني کنکاش شده است؛
عشق ميان او و زلفا، بستري جذاب براي ماجراهاي فراوان اين رمان است که تلاش
دارد بر اساس داده هاي تاريخي به بازسازي و بازآفريني ماجراها و حوادث
بپردازد.
در اين کتاب، ضمن داستان عاشقانهاي که
روايت ميشود و فراز و فرودهايي که شاعر آزاده و شجاعي چون دعبل در دربار
بنيعباس براي رسيدن به محبوب خود با آن مواجه است، سخن از اشتياق محبان
موسي بن جعفر(ع) از جمله دعبل براي ديدار امامشان و رنج فراق ايشان براي
ياران ميشود؛ اما ديدار ايشان که در زندان هارون محبوس است، به سادگي ميسر
نيست.
4 فرد دیگر
15 فرد دیگر