• وبلاگ : اقليم ِ احساس
  • يادداشت : چشمامو دکمه ي لباست کن
  • نظرات : 0 خصوصي ، 9 عمومي
  • پارسي يار : 25 علاقه ، 22 نظر
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام باز هم مثل هميشه
    لذت بردم از حس نابي که در نوشته هاتون موج ميزنه !
    اما باز هم مثل هميشه
    بعضي از جاهاي نوشته شما رو نفهميدم !
    و بعضي از جاهايش برايم مبهم بود !
    و سخت است که از نويسنده و احساستش سوال بپرسي !
    و براي او سخت تر که پاسخ بدهد !
    مثلا همين قضيه دکمه ي افتاده و خنده معنا داري که شخصيت مقابل معنايش را ميداند ! آيا اين دکمه ي افتاده , فقط يک اتفاق عادي است يا اتفاقي براي نوشتن عنوان ؟!
    حال ارزوي عاشق که چشم هايش جاي دکمه هاي لباسش باشد ! جاي دکمه اي باشد که از لباسش افتاده يا دکمه هايي که وصل به لباس اوست ؟!
    و اين که معشوقه اين شخصيت قرار است به چگونه سفري برود ! که ايگونه دل عاشق را رنجانده و او را دلتنگ ساخته ! !
    دلتنگي که عاشق ميخواهد تا جايي بدود که ديگر نفسش بالا نيايد !
    فضا سازي عالي بود ! اما اين که چه اتفاقي در حال رخ دادن بود , برايم مبهم ! اما به هر حال بنده حقير هميشه طرفدار نوشته هاي شما هستم و خواهم بود : )
    پاسخ

    سلام..لطف داريد..خودتون ميدونيد ديگه اينا رو..معني اون خنده شايد اين باشه خاطره اي درميون باشه با همين موضوع..تشکر...