سلام باز هم مثل هميشه
لذت بردم از حس نابي که در نوشته هاتون موج ميزنه !
اما باز هم مثل هميشه
بعضي از جاهاي نوشته شما رو نفهميدم !
و بعضي از جاهايش برايم مبهم بود !
و سخت است که از نويسنده و احساستش سوال بپرسي !
و براي او سخت تر که پاسخ بدهد !
مثلا همين قضيه دکمه ي افتاده و خنده معنا داري که شخصيت مقابل معنايش را ميداند ! آيا اين دکمه ي افتاده , فقط يک اتفاق عادي است يا اتفاقي براي نوشتن عنوان ؟!
حال ارزوي عاشق که چشم هايش جاي دکمه هاي لباسش باشد ! جاي دکمه اي باشد که از لباسش افتاده يا دکمه هايي که وصل به لباس اوست ؟!
و اين که معشوقه اين شخصيت قرار است به چگونه سفري برود ! که ايگونه دل عاشق را رنجانده و او را دلتنگ ساخته ! !
دلتنگي که عاشق ميخواهد تا جايي بدود که ديگر نفسش بالا نيايد !
فضا سازي عالي بود ! اما اين که چه اتفاقي در حال رخ دادن بود , برايم مبهم ! اما به هر حال بنده حقير هميشه طرفدار نوشته هاي شما هستم و خواهم بود : )