فاتولز - جدیدترین ابزار رایگان وبمستر
سجاده ای پر از یاس - اقلیم ِ احساس
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 

 

حالش هیچ خوب نیست

حال ِ مَ.ن هم ...

تنها یک تسبیح جا خوش کرده بین ِ مشت هایش

که گاهی ...

همان را هم ...

مَ.ن از بین ِ دستانش بیرون می کشم

به بهانه ی لمس ِ گرمای ِ دستانش ...

به بهانه ی . . .

به بهانه ی خیلی چیزها ...

و

این سیب ِ یادگاری هم ...

شده همدم ِ این روزهایم

او هم دارد تمام می شود ...

با عطر ِ یاس عجین شده

با عطر ِ دست های او . . .

 

سجاده اَش را باز می کنم

سرم را می گذارم روی یاس ها

یاس هایی که دارند جان می دهند

مثل ِ مَ.ن ...

مثل ِ ...

...

این سرفه ها هم دیگر امانش را بریده اَند

حتی دیگر

نای ِ سرفه کردن هم ندارد

دلم برای ِ صدایش تنگ شده

یادم نمی آید ... آخرین بار ...

طعم ِ شیرین ِ حرفهایش یادم نمی آید ...

برق ِ نگاهش را هم از مَ.ن دریغ می کند

می روم در تیر رس ِ نگاهش

اما

چشمانش را می بندد

...

زل زده اَم به کبودی ِ لب هایش ...

چشم هایش به موج نشسته ...

از این نگاه ِ سمج

 

دستم را پیش می برم

تا

اشک هایش را پاک کنم

مچ ِ دستم را می گیرد

و

مَ.ن

هنوز هم مقاومت می کنم

مثل ِ همیشه

آنقدر که قطره اشکی می چکد روی گونه هایم

تنها یک کلمه ...

می خواهد نمانم

برای همیشه!

نمی دانم ...

نبودنم را می خواهد

یا

جانم را . . . .

نمی دانم ...

ن م ی د ا ن م . . ...................

تنها

می دانم که او هم تحمل ِ دوری اَم را ندارد

محال است بگذارم و بروم ...

محال ...

می مانم تا آخرین ثانیه های ِ پرواز ...

 

 

 

 

 


+ 9:56 عصر نویسنده غزل ِ صداقت | نظر
دریافت کد گوشه نما