فاتولز - جدیدترین ابزار رایگان وبمستر
لعنت به اکسیژن ... - اقلیم ِ احساس
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

لعنت به اکسیژن ...

پنج شنبه 91/7/6

 

وقتی رسیدم

 

نبود ...

 

مَ.ن را کشان کشان به سمت ِ خانه اش می بردند ...

و

مَ.ن

متعجب نگاهشان می کردم ...

دلشوره ی عجیبی داشتم ...

دستم را کشیدم ...

پله ها را دو تا یکی بالا رفتم

چادرم بین ِ نرده ها مانده بود

روی زمین افتادم ...

مزه ی خون را در دهانم احساس میکردم ...

دردش را - هر چه که بود - نفهمیدم!

در ِ اتاقش مثل ِ همیشه باز بود

لباس ِ سفید ...

خنده بر لب ...

خطوط ِ دور ِ چشمانش ...

موهای خیس ...

انار های دانه شده توی کاسه ی گل ِ سرخ ...

عطر ِ یاس ...

پنجره ی باز ...

دل ِ مَ.ن .. .  .   .   .     .

نگاهم به کپسول ِ اکسیژن افتاد ...

و

تسبیح ِ کنار ِ آن ...


لعنت به اکسیژن

لعنت به اکسیژن

ل ع ن ت به ا ک س ی ژ ن

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پ.ن:

مَ.ن و تو رود شدیم و جدا شدیم از هم

مَ.ن و تو کوه شدیم و نمی رسیم به هم

بیا شویم چو خاکستری رها در باد

مَ.ن و تو را برساند مگر نسیم به هم

 

فاضل ِ نظری

 

 

 


+ 11:50 عصر نویسنده غزل ِ صداقت | نظر
دریافت کد گوشه نما