فاتولز - جدیدترین ابزار رایگان وبمستر
عنوان ندارد - اقلیم ِ احساس
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عنوان ندارد

شنبه 94/6/21

 

 

تا جایی که یادم می آید همیشه از کار کردن فرار می کردیم. بیشتر به بهانه ی درس. درس نمی خواندیم که. مامان هم می دانست. اما کاری به کارمان نداشت. خیلی کم می شد من غذا درست کنم. بعضی وقت ها هم ظرف ها را می شستم. از وقتی یادم می آید یا سرم توی کتاب بود یا اینترنت اگر خسته می شدم، تلویزیون! دیگر وقتی برای کمک کردن نمی ماند. حالا که فکر می کنم می بینم چقدر بی انصاف بودیم ما. می دانم که مامان چقدر خسته می شد و چیزی نمی گفت. اما بزرگ کردن بچه ها ... کارهای خانه ... خرید و و و ... تنهایی کار خیلی سختی ست. خیلی خیلی ... . حالا که زیادی خسته می شوم، یاد گرفته ام همان موقع خسته شدن هایم، همه چیز را رها کنم و چشمانم را ببندم. باز که کرده باشم، ایستاده باشم توی تراس، لیوان چای به دست و زل زده ام به جریان زندگی بیرون از خانه. صدای پرنده ها. عبور ماشین ها. قدم زدن رهگذری. صدای چرخ گوشت همسایه ... حالا هر کاری را با تمام خستگی هایم با ذوق انجام می دهم. هر کاری را انجام می دهم که چند دقیقه نزدیک آمدن های او بنشینم و فقط صدای چرخیدن کلید توی قفل را بشنوم. که ذوق کنم از آمدنش.

 

+ عکس از شیوا خادمی

 

 


+ 2:16 عصر نویسنده غزل ِ صداقت | نظر
دریافت کد گوشه نما