فاتولز - جدیدترین ابزار رایگان وبمستر
خاطرات - اقلیم ِ احساس
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطرات

چهارشنبه 94/1/12

 

 

فکر کنم دوشنبه باشد. آخرین دوشنبه ی اسفند ماه. معلوم نیست هوا ابری ست یا آفتابی. نشسته ایم زیر درخت های توی پاتوق. محبوبه می خواهد سعی کند برای خودش با برگ های اکالیپتوس، تاج ِ گل درست کند. مرضیه دنبال عکاس می گردد. زهره نگران خط اتوی شلوارش، زل زده به مورچه هایی که زیر کفش هایش رژه می روند. مریم هم طبق معمول، معلوم نیست به کجا زل زده! مرضیه بدون عکاس پیدایش می شود. با یک صندلی شکسته. آنقدر سر صندلی شلوغ بازی می کنند که مجبور می شوم خودم صندلی را بیاندازم توی باغچه. چهار تایی همیشه می گفتند که بی اعصاب ترینشان منم! آخر دوربین را می گذاریم روی زمین تا خودش از ما عکس بگیرد.

دارم برای مامان تعریف می کنم که پنج تا دختر دبیرستانی با مقنعه های کج و کوله، آخرین دوشنبه ی اسفند ماه همان سال زیر درخت های توی پاتوق نشسته بودند و منتظر بودند دوربین قراضه ی زهره از خنده های خاصشان عکس بگیرد. وقتی مامان دارد عکس ها را یکی یکی می بیند، از فرصت استفاده می کنم و عینکم را به چشمانم می زنم تا اشک هایم را نبیند. دیگر خجالت می کشم جلوی مامان گریه کنم.

 

 


+ 1:50 عصر نویسنده غزل ِ صداقت | نظر
دریافت کد گوشه نما