فاتولز - جدیدترین ابزار رایگان وبمستر
باید تو را پیدا کنم هر جا که باشی - اقلیم ِ احساس
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 


برایم نوشته بود: خستم از این رفتن های خیلی زود ...

برایش زمانی نوشته بودم: خودت ماندنی بودی که به من گفتی نرو؟

دیگر نبود که کامنت های وبلاگش را بخواند.

حوالی عصر یکی از همین روز های سرد؛ خودم را رساندم به یکی از نیمکت های توی این شهر. هیچ کس نبود. بود و نبود. تعداد آدم های توی خیابان به تعداد انگشتان دست هم نمی رسید. یکی از کتاب های دوست داشتنی ام را باز کردم. تا نگاهم به اولین کلمه افتاد، قطره اشکی چکید روی حاشیه ترین نقطه ی کتاب. داشتم دنبال دستمال می گشتم که یکی یک بسته از همان دستمال های کوچک گلدار را گذاشت روی همان صفحه. دست هایش خیلی آشنا بود. برای من انگار سال ها گذشت تا سرم را بلند کنم و نگاهش کنم. وقتی قیافه اش را دیدم، فکر کردم چقدر شبیه یکی از همان آدم هایی ست که تا به حال دیده ام. برای من این دوتا فقط کمی شبیه بودند. نه او حرفی زد و نه من جرات کردم چیزی بگویم. ذهنم به حدی قفل کرده بود که برای چند لحظه زمان و مکان از یادم رفت. دوباره نگاهش کردم. نیم رخش فقط پیدا بود. نگاهش را سر می داد روی زمین. نفسش را با فشار بیرون داد و میان دست هایش ها کرد . شاید خیلی زیادی سردش بود. میان خیالاتم بودم، داشت صدایم می زد. زل زد توی چشمانم و گفت: چقدر تو عوض نشدی. صدا همان صدای همیشگی بود. تا آمدم حرفی بزنم بلند شد و فقط می دوید. آنقدر دور شد ... آنقدر دووووووووور ... اندازه ی یک نقطه. بعد هم شد یک نقطه ی محو که انگار هیچ زمانی وجود نداشته. چقدر عوض شده بود و من، همان من ِ همیشگی بودم.

+ عنوان از محمد ِ عابدینی

+ عکس از گلاره چگینی

 

 


+ 9:21 عصر نویسنده غزل ِ صداقت
دریافت کد گوشه نما