فاتولز - جدیدترین ابزار رایگان وبمستر
سکوت ِ تلخ - اقلیم ِ احساس
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سکوت ِ تلخ

شنبه 92/11/26

 

 

فکر کن که من از جایی برسم که تا مچ ِ پاهایم توی برف مانده باشد. کلید ندارم و دستم را گذاشته ام روی زنگ. دستش حتما به کاری بند است که در را باز می کند و سریع کنار می رود. شاید می رود سمت آشپزخانه. از سرما صدای من هم یخ زده. بدون هیچ حرفی می روم سمت اتاق و تکیه می دهم به بخاری. دستانم سرخ شده اند. سرخ ِ سرخ ِ سرخ. بعد با پا در ِ اتاق را هل می دهد و می ایستد توی چارچوب در. با دو تا لیوان شیرکاکائوی ِ داغ ِ داغ ِ داغ. بعد نگاهش می افتد به عطسه کردن ها و قرمزی ِ این چشمها. می نشیند روی به روی من. دقیقا همینجا. بعد با دستان خودش لیوان ِ شیر کاکائو را تا نزدیک لبهایم می آورد. لیوان را از دستش می گیرم. دستانم را حلقه می کنم دور کمر لیوان. بیشتر مچاله می شوم درون خودم. لبخند می زند. شیر کاکائو را مزه مزه می کنم و دقیقا از لبه ی لیوان زل می زنم درون چشمانش. هی لبخندش پهن تر می شود و یکهو خیلی غافلگیرانه می پرسد: چرا اینطوری نگام میکنی؟ سکوت می کنم. لبخند می زنم. چشمانم را ریزتر می کنم و دست چپم را می گذارم زیر چانه ام. نگاهش که به دستم می افتد، می گیردش میان دستانش و فشاری کوچک می دهد به نوک ِ انگشتانم و می گوید: این دستا انگار فقط آفریده شدن واسه نوشتن. ذوق می کنم. خیلی ذوق می  کنم و یک نفس عمیق می کشم.

حالا می دانم که هنوز هم دلش خیلی هوس ِ خوردن ِ شیرکاکائو می کند، اما نمی شکند این سکوت ِ لعنتی را ... لعنتی ...

 



+ 9:44 عصر نویسنده غزل ِ صداقت | نظر
دریافت کد گوشه نما