دلم لک زده برای شیطنت هایش. برای حرف های عجیبش ... تا بود انگار او بود که به همه چیز انرژی می پاشید. فقط با یک نگاه. تنها با یک لبخند. دلم لک زده برای این که فقط یک بار دیگر صدایش را بشنوم. داشتم به مامان می گفتم که چقدر دلم برایش تنگ شده. داشتم می گفتم حالا ممکن است کجای این کره ی خاکی باشد؟ نمی دانم بغض کرده بودم که یک جوری نگاهم کرد؟ اصلا هر شب دارم خواب می بینم که یکی امده برایم یک کامنت عجیب و غریب گذاشته. مثل حرف های او و ته ِ کامنتش یک لبخند خاص. مثل لبخند های او. هر شب دلم نمی خواهد از خواب بیدار شوم اصلا. یعنی می شود یک روز یکی بیاید که یک کامنت ِ ...