فاتولز - جدیدترین ابزار رایگان وبمستر
عروس شده ام - اقلیم ِ احساس
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عروس شده ام

شنبه 92/11/12



- عروس خانوم وکیلم؟

نگاهم می افتد روی نگاه ِ کسی که نگاهش را دوخته به لب های من.

از اولش هم هیچکس راضی نبود. هیچ کس راضی نبود همه چیز خیلی اتفاقی تمام شود. مامان خوب بود اگر کسی زنگ نمی زد چند ساعتی با او حرف بزند. به من چیزی نمی گفت. تنها، بعضی وقت ها نگاهم می کرد و اشکی جمع می شد درون ِ چشمانش. بابا .. اما... اگر هم مخالف بود به روی من نمی آورد. نگاهش که می کردم لبخندی می پاشید توی صورتم. خاله ها که هیچ کدام نیامدند. عمه ها هم فقط دو تا آخری ها. عمو هم هیچ وقت جایی نمی رفت. زن عمو ها هم اگر نمی آمدند فرقی نمی کرد برای من. حداقل حرف های پر از نیش و کنایه شان را نمی شنیدم. از همه طرف شنیدم و تنها سکوت و سکوت. این که نازک نارنجی ِ بابا و عزیزدردانه ی مادر جون و آقا جون بشود زن ِ کسی که، زندگی با اون لحظه به لحظه اش شاید سخت! بگذرد. بقیه می گفتند نمی توانم. می گفتند کم می آوردم. می گفتند نمی شود که نمی شود. که من زن ِ پسری بشوم که راه می رود سرفه می کند. می خندد سرفه می کند. حرف می زند سرفه می کند. توی خواب هم سرفه می کند حتا. گفته بودم پای همه چیز این زندگی محکم ایستاده ام! تا آخرش. این که هی می شنیدم همه منتظر نشسته اند تا ببینند عاقبتم چه می شود، برایم مهم نبود.

 یکی بالای سرم قند می سابد. حواسم به حرف هایش نیست. تنها وقتی حواسم جمع می شود که می گوید: همیشه باید یه لیوان ِ آب دستش باشه و ... . او هم این حرف ها را می شنود. به روی من نمی آورد. دلم می خواهد داد بزنم که یکی به آن شوهر عمه ی نامهربان (!) -که حالم از نگاهش به هم می خورد- بگوید: آن سیگار لعنتی ات را خاموش کن. من هم دارم خفه می شوم. او که دیگر هیچ ... اصلا کسی آن وسط پیدا نمی شود که به او بگوید: تو که سیگاری نبودی. پس حالا  چرا؟...

 هی ازم می پرسد: چرا من؟ چرا چرا چرا  ... . این حرف ها را که می شنوم تنها یک هیس ِ بلند می گویم و رویم را بر می گردانم. خودش جواب سوالش را می داند. دلش می خواهد خودم دوباره بگویم که من .. که من . . . . .

خیلی وقت است به این نتیجه رسیده ام که سکوت شاید همه چیز را حل کند. حل که نمی کند. دلم را آرام می کند. دلم را که آرام نمی کند. اعصابم را به هم نمی ریزد فقط. راستش.. راستش اعصابم را هم به هم می ریزد. اصلا گاهی مجبور می شوم که سکوت کنم. فقط سکوت. تمام زندگی ام پر شده از این سکوت های طولانی. سکوت می کنم و زل می زنم به یک نقطه سیاه. زل می زنم به دستانم. زل می زنم به سقف. به ماه. به آسمان. به چشمانت. زل بزنم به چشمانت؟

+ فقط داستان ِ کوتاه بود. اما واقعا عروس شده ام ...

بار سفر بسته‌ایم به قصد دریای همدلی

دعامون کنید.


 


+ 7:1 عصر نویسنده غزل ِ صداقت | نظر
دریافت کد گوشه نما