شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ #معرفي_کتاب *بيوتن* اگر آدم خيلي رئالي هستي كه فقط با واقعيت محض زندگي مي كند و براي همه چيز دنبال خط و ربطي منطقي مي گردد كه با منطق تمام مردم دنيا جور دربيايد اصلا «بيوتن» را نخوان! خودت را عذاب نده و در توجيه تحمل عذاب 480 صفحه كتاب با خودت نگو: « فقط دلم مي خواهد بدانم اميرخاني مي خواهد ته اين داستان چه بگويد؟!»
چون اصلا قرار نيست ته داستان چيز خاصي بخواني كه كل داستان را توجيه كند. چون بعدش مجبور مي شوي كتاب را با حرص ببندي و افسوس به حال نويسنده بخوري كه بعد از «من او» افت قلم داشته است و برداشته خاطرات سفرش به امريكا را كتاب كرده و چون بچه مذهبي هم هست، تحويلش مي گيرند و مجوز مي دهند و خوش به حالش مي شود
بعد بلند بلند حرص مي خوري كه اي كاش باباي مذهبي ما هم بچه مذهبي اش را چندماه مي فرستاد گشت و گذار توي نيويورك و منهتن و خيابان پنج ام تا ما هم گزارش توصيفي از گداهاي آنجا بنويسيم كه خيلي مدرن هستند و به جاي غربتي هاي پاپتي يا همان هفت كور »من او« به شان مي گويند «سيلورمن»!
اما اگر فقط اهل خواندن هستي و اساسا دنبال قلمي جذاب كه به خواندن تشويقت كند، به نحوي كه در حال از خواندن لذت ببري و هرچقدر بيشتر كيف مي كني خواندنت را بيشتر طول بدهي تا كتاب ديرتر تمام شود، مي تواني روي بيوتن حساب كني.
اگر جزء آن دسته از آدم هايي هستي كه مو را از ماست بيرون نمي كشند و وقتي سر صبحي به يك دليل خيلي رندوم و اتفاقي از انجام كاري باز مي ماند، برايش هزارتا دليل متافيزيك و ماوراء الطبيعه مي تراشد، باز مي تواني روي بيوتن براي يك خواندني لذت بخش حساب كني.
يا اگر جزء معدود آدم هايي هستي كه اصولا دوست دارند پاي تعريف هاي خوشمزه ديگران بنشينند تا آن ها با حوصله از جيك و پوك يك اتفاق ساده برايشان بگويند و آن اتفاق ساده را به اتفاقات ساده بي ربط ديگر، ربط بدهند تا دست آخر اگر نتيجه منطقي هم نداشته باشد يك تصوير بامزه از مطلبي ساده توي ذهنت بسازد، باز مي تواني روي بيوتن حساب كني.
تا به دفعات مكرر برايت تعريف هاي بامزه داشته باشد. مثلا از ذبح گوسفند برسد به اينكه غذايشان در ايران روزنامه است و كله پاچه شان مي رود دم فرهنگسراي بهمن و ... اما گاو امريكايي مي شود ورقه ژلاتين و از اين آسمان ريسمان ها.
آنوقت است كه «بيوتن» را با خودش مقايسه مي كني نه با «من او». با خودي كه توانسته روايتي نو در قالبي نو و قلمي جذاب داشته باشد و به تبيين مفاهيم مورد نظرش بپردازد؛ حرف دلش را بزند، نقدي بر آدم ها داشته باشد، تا هركجا كه توانسته و حالش را داشته و اصولا خودش گيج نشده با زبان و لغات و مفاهيم بازي كند، يك جاهايي از ديده هايش در سفر براي بيان مفاهيم بهره بگيرد و يك جاهايي هم فقط روايت سفر داشته باشد
و سفرنامه صرف بنويسد، چون از يك طرف دلش نمي آيد براي خواننده تعريف نكند كه چه چيزهاي بامزه اي در سفر ديده است و از طرف ديگر هم از نوع قلم به نظر مي رسد، نويسنده بايد آدم خوش تعريفي باشد.
در هر حال بيوتن كتابي است كه براي بارها قابليت خوانده شدن و لذت بردن را دارد. مثل كتاب شعر نويي كه هربار، به فراخور اوضاع روحي و فكري، با يك يا چند قطعه اش بيشتر ارتباط برقرار مي كني.
سيلور من يعني مرد ِ نقره‌اي. بي‏حرکت که بماند با يک مجسمه‌ي فلزي هيچ تفاوتي ندارد. تازه خودش را که تکان بدهد، دست ِ بالا مثل ِ يک آدم آهني مي‏شود. موي نقره‌اي، صورت ِ نقره‌اي، لباس ِ نقره‌اي، کفش ِ نقره‌اي، دست ِ نقره‌اي... فقط دودوي مردمک چشم‏هاي خاکستري‏ش هستند که نوعي از حيات را در او نشان مي‏دهند؛ تازه اگر آن پلک‏هاي سنگين ِ نقره‌اي بگذارند...
بچه‌هاي کوچک، اگر چه بارها او را ديده‌اند، اما باز هم از ديدن او جا مي‏خورند. آرام نزديک‏ش مي‏روند. به يکي دو قدمي‏ش که مي‏رسند، سيلورمن بدن ِ خشک ِ خودش را تکاني مي‏دهد. بچه‌ها جيغ مي‏زنند و فرار مي‏کنند به سمت پدر و مادرشان. پدر و مادري که لب‏خند به لب ايستاده‌اند و اطوار ِ بچه‌شان را سِير مي‏کنند. بعد سيلورمن يکي از دکمه‌هاي کنترل از راه دور ضبط ِ صوت دو باندي ِ نقره‌اي‏ش را پنهاني فشار مي‏دهد.
صدايي خشن از يک حنجره‌ي فلزي در مي‏آيد که: - يک سيلور کوارتر کسي را نکشته است، اما به يک سيلورمن زنده‌گي مي‏بخشد. مادر دست در کيف مي‏کند و سخاوت‏مندانه يک سکه‌ي ربع ِ دلاري ِ نقره‌اي رنگ به کودک مي‏دهد تا برود و بياندازد در کاسه‌ي گدايي ِ مرد ِ نقره‌اي. کاسه‌ي نقره‌اي کنار ِ بساط سيلورمن است؛ کنار ِ چند روزنامه‌ي نقره‌اي، يک ساک دستي ِنقره‌اي و يک ضبط صوت دو بانده‌ي نقره‌اي...
سيلورمن دکمه‌ي ديگري را فشار مي‏دهد: - گاد بلس يو! پدر و مادر مي‏خندند و دست ِ بچه را مي‏گيرند و از سيلورمن فاصله مي‏گيرند. پدر به بچه ياد مي‏دهد که اين هم روشي است براي پول درآوردن. کمي فکر مي‏کند. پوزخندي مي‏زند، نيم‏نگاهي به مادر مي‏اندازد و مي‏گويد البته شايد هم براي پول از دست دادن... بعد به کودک اشاره مي‏کند که 25 سنت از قلک‏ش را بايد به مادر بدهد
کودک برمي‏گردد و لب ور مي‏چيند و غم‏ناک به سيلورمن نگاه مي‏کند. سيلورمن نيز انگار منتظر همين نگاه بوده است، با چشمان ِ بي‏روح‏ش زل مي‏زند به کودک. هر روز ده‏ها بار اين ماجرا در جي.اف.کي. تکرار مي‏شود. ده‏ها بار را که در 25 سنت ضرب کنيم، مي‏فهميم که چندان چيز ِ دندان‏گيري هم جمع نمي‏شود، اما ده‏ها بار را اگر در نگاه ِ کودکان ضرب کنيم، مي‏فهميم که...
چرا فکر مي‌کني تو از سوزي بهتري؟ شما مقدس‌ها خيال مي‌کنيد چون روزي هفده‌ بار مي‌گوييد سمع الله لمن حمده، خدا فقط صداي شما را مي‌شنود. خدا لوطي‌تر از آن است که فقط صداي امثال تو را بشنود. سمع الله لمن کفره هم درست است... سوزي را نگاه کن! سوزي را نگاه مي‌کنم. توي صحنه آمده است و به ميز ما نگاه مي‌کند. گنده بک دارد به مسوول سينتي سايزر اشاره مي‌کند تا جاز تندي را بگذارد.
سوزي صورت مثالي نماز توست. نماز تو با رقص سوزي چه تفاوتي داشت؟! هر دو به چشم جماعت مي‌آمدند... خوب نگاه‌ش كن! عين نماز توست. هر دو توي چشم مردم، هر دو تا سقف هم بالا نمي‌روند... نه ثواب تو، نه عقاب او...
سهراب راست مي‌گفت. آمده است و جنازه‌ي رفيق‌ش را پيدا کرده است. آمده است و سر جنازه‌ي رفيق‌ش نشسته است و روضه مي‌خواند. کدام روضه‌خوان مي‌توانست صورت مثالي نماز بخواند و نماز آدم را وصل کند به تاپ لس دنس سوزي و اين چنين اشک از آدم بگيرد... سهراب نشسته است سر جنازه‌ي رفيق‌ش و روضه مي‌خواند و ديسکو ريسکو شده است کانه حسينيه‌ي لشگر... اين بار سهراب بود که نشسته بود سر جنازه‌ي من، خلاف هميشه.
از اين روها داشتم ............
کدوم روها؟
اين کتاب محشره..محشر.. اعتراف ميکنم ششو نيم بار خوندمش ..الانم در حال خوندن همون نيمه شم :)
*اخراجي*
واقعا فوق العادس هنوز هم با خوندنش همون حس تازگي بار اول بهم دست ميده
دقييييقا
*اخراجي*
من او که کلا يه دنياي ديگس :))
چ جالب دارم همينو ميخونم ...اتفاقا چون با من او مقايسش کردم ازش خوشم نيمد ... الان متنبه شدم:)
بعله:دي
کتاب خيلي قشنگيه...
قطعا
*اخراجي*
من موندم چرا بين اين همه فيد معرفي کتاب چرا فقط بيوتن برگزيده نشده (ايکون اعتراض شديد الحن به دبيران )
خو نشده دييگه اعتراض نميخواد اصن
من تا نصفه کتاب قصد داشتم بفهمم قراره داستان ته ش چي بشه کلي هم حرفاي خوب به امير خاني گفتم:) ولي متوجه شدم بي فايده است ديگه بقيه شو بدون تلاش براي فهميدن ماجرا خوندم:)) ته ش فهميدم چي بود و چي شد:))
*اخراجي*
اتفاقا اگه يه کتاب بايد برگزيده بشه همينه :((
يه لحظه اومدم روي اسمت ...يکهو ..واح! سيستم يني قاط زده بو؟
*اخراجي*
رو اسم من ؟؟
نه ببخشيد رو اسم ِ هانا
چرا؟ واح!
نميدونم فکر کردم بم رد ِ دوستي زدي
قصد داشتم مسدودت کنم
عب نداره مسدود کن همين الااااااااااااااااااااااااان
:ديييييييييييييييييييييييييييييييييييييي رو رو بِرَم! حالت واقعني بده غزل
نه ..يني اوهوم
خيلي هم بده! به نظر من بيا با هم حرف نزنيم وگرنه دعوا مي شه امشب!
چشم
چشمت بي بلا حال منم مساعد نيست مي دوني که...فردا حرف مي زنيم :*
بعله
غزل صداقت
رتبه 35
68 برگزیده
3928 دوست
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله تير ماه
vertical_align_top