يادت نيست يک بار اناري از دستم افتاد
دل ِ انار ترک برداشت
و
خون ِ دلش جاري ...
آن موقع داشتم به شباهت ِ دل ِ انار به دل ِ خودم فکر مي کردم
بغض که کردم
قشنگ نوشتيد و البته همراه با يک درد عميق...
قشنگ نوشتي!
مثله هميشه:)
سلام
کاش تو هم حواست به انار دلم بود.....آشفته نوشتيد....
تو خيلي چيزها يادت نمي آيد
اگه تمام ِ خوبي هات حقش بوده...و منتي نبوده...چرا به زبونش آوردي....هان؟هان؟..
اما در کل دلم براي تو سوخت...
بميرد برايت همان غزل ِ شعرهايت . . .