مَ.ن و تو اين شبها کم مي آوريم ...
اين شبهاي ابري
اين آسمان ِ بي ماه
اين بغض هاي نفس گير
تو و او
کاش دردهايتان تمام شود
کاش بغضهايتان فرو کشد
کاش واژه هايتان پر شود از اميد و لبخند و آرزوهاي شيرين.او و تو؛کاش حواستان بيشتر به هم باشد و به همه ي ستاره هاي چشمک زن ؛ زيرِ نورِ ماه.کاش نگاه آفتابيتان گرم شود و نيلوفرتان دوباره جوانه زند.تو و او ؛کاش هيچوقت کم نياوريد.کاش هميشه دستانتان در دست هم ؛ دست نيلوفران کوچک رانيز بفشاريد.کاش انتظارتان به پايان برسد و مسافرتان از راه برسد.من؛ تو؛ او؛کاش مسافرمان از راه برسد: اللهم عجل لوليک الفرج
مَ.ن دل دل کردن را از خود ِ تو ياد گرفتم ...
بغض کردن را ...
اينگونه سکوت کردن را ...
آن گاه که داشتم نبض ِ دلت را مي گرفتم
و
تو
حواست به مَ.ن نبود!