تو به آب شدن ِ بستني ِ توت فرنگي نگاه کردي ...
اما به چشمان ِ مَ.ن نه ...
.بذارببينمش:@:)
بستني ِ توت فرنگي هم عاشق ِ تو شده بود
وقتي دست ِ تو به َش رسيد
رنگش عجيب پريد ...
از دستانت فرو چکيد ...
از خجالت آب شد
چکيد به زير ِ قدم هايت ...
مي داني از گرماي ِ دستان ِ تو آب شد؟
تو...
سلام آبجي بسي به دلمان نشست و بسي دلمان را به آب انداخت و بسي زيبا بود
حالم دگرگون شد اصن غزل!:دي
از اين پستا بود آدم نا خود آگاه عاشق ميشد :) تري اين ك واقعا باورش ميشه آدم :)
يني قلمت عالي ك چ عرض كنم..بي نظيـــــــــره!
مي دونستي الان؛ دقيييقا همين الان دارم پاستيل مي خورم؟!:دي
ب ياد تــــــــــو :*