• وبلاگ : اقليم ِ احساس
  • يادداشت : دنياي چشمانت ...
  • نظرات : 3 خصوصي ، 41 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3      
     
    سلام
    من به خال لبت اي دوست گرفتار شدم
    چشم بيمار تو را ديدم و بيمار شدم
    موفق باشيد.
    پاسخ

    سلام..سلامت باشيد:)

    اينجا در اين بغض نفس گير ديگر حتي ارزوي عطر چشمانت هم يک روياست.....
    پاسخ

    واقعني يه رويا س.. :(

    درياي شور انگيز چشمانت چه زيباست

    آنجا که بايد دل به دريا زد همين جاست........

    قشنگ بود:)

    پاسخ

    ممنون :)
    سلام تو ساعت 5.37 دقيقه ي صبح داشتي پست ميزدي؟دي:
    حالا از ساعت و روزش که بگذريم دي: ... زيبا نوشته بودي...
    چشم هايم محتاج لبخند چشم هايت شده است ...
    يا حق...
    پاسخ

    سلام..نچ .. عصر بوده اون ورداشته صب زده .. سيستمم خل وعض ِ ديگه چ ميشه کرد:دي ..ممنون .. حق نگهدارت
    سلام
    اشتباه همين جا چشمان تو سهم چشمان من نبود
    پس چرا نگاهت به نگاهم افتاد؟!
    زيبا :) بود
    پاسخ

    سلام.. جاذبه ي نگاهت .. شايد .. شايد ...تشکرات ..


    فوق العاده.....:(

    کاش چشمانم...هيچوقت عاشق چشمانت نميشدند.....

    پاسخ

    کاش... تشکر آبجي ..
    من در حضور چشمانت دل باختم....و تو با نگاهت مرا بردي براي هميشه...
    مثل هميشه زيبا نوشتي غزل جان .
    سرشار از عطر نگاه هاي او باشي...




    پاسخ

    سرشار از عطر ِ نگاه هاي تو ..او نه ..ممنون آبجي جان ..
     <      1   2   3