قدم مي زدي با باران . . .
تا ته ِ باريدنش..
شانه به شانه . . .
يک فضاي ِ شاعرانه ي محشر . . .
تمام شد همه ي آن روزها . . .
ت م ا م ش د . . .
ديدي چه قدر زود رفت غزل؟
چشم به هم زدن بود....
انگار همين امروز بود که به خاطر اومدنش به زمين و زمان فخر مي فروختيم....
ارديبهشت داره ميره......
.
آخ جون پاييز وآذر تو راهه :دي
غزل انقد که دلت برا ارديبهشت تنگ شده برا من تنگ نميشه:)
گريه نکن برميگرده