• وبلاگ : اقليم ِ احساس
  • يادداشت : تو آن بلاي قشنگي که آمدي به سرم
  • نظرات : 2 خصوصي ، 12 عمومي
  • پارسي يار : 24 علاقه ، 6 نظر
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    اي بابا نکن اين کارها رو خواهر.تمشک :( شاتوت:( بستني شکلاتي ......من مي خواممممممممممممممم
    پاسخ

    حواسش به اين چيزا نبود خب:دي
    سلام آجي
    عالي بود... جنس نوشته هات خوشكل شده:)
    عاشق اين شدم "اصلا راز طعم خنده هايت را نگه مي دارم توي دلم"
    پاسخ

    سلام..ممنونات فراوان :)
    + دردواره 
    چقدر عنوان به متن ميومد ... خيلى خوب بود
    پاسخ

    ممنونم..
    رفتم حرم فضاي حرم غم گرفته بود
    گويا عزاي آينه عالم گرفته بود
    بال و پر فرشته صدايش عجيب بود
    آدينه بود و رنگ محرم گرفته بود
    @};-
    سلام
    شماهم دعوتيد به: «فضاي حرم» با قصد حاجت بيا...
    يازهرا

    پاسخ

    سلام..
    کاربر گرامي، سلام
    در تاريخ جمعه 92 اسفند 23 نوشته شما با عنوان تو آن بلاي قشنگي که آمدي به سرم برگزيده شده و در جايگاه تيتر دو در مجله پارسي نامه قرار گرفته است. دبير تحريريه ي اين انتخاب *قاصدك و شاپرك* و دبير سرويس آن سيد مهدي حسيني بوده است. اميدواريم هميشه موفق باشيد.
    پاسخ

    سلام..ممنونم از لطفتون..
    چندوقته نيومده بودم اينجا:)
    سلام نوشتت قشنگ بود آفرين :)
    پاسخ

    سلام..خوش اومدي..ممنون:)
    سلام
    خداقوت
    پاسخ

    سلام..تشکر
    + رهگذر 
    سر در گم أم....
    دعا کن خودمو پيدا کنم بانو..
    بدجور..اين حسٍ منو گرفته..ول نمي کنه..
    کاش هنوز جنوب بودم..
    :(
    پاسخ

    کاش هنوز...:(
    همان شاه توت هايي که من خورده بودم و دست هاي تو سياه شده بود.
    حوصله ندارم از قلمت تعريف کنم
    ولم کن
    حسمو خراب نکن
    پاسخ

    اوهوم..آيکون دستا بالا..تسليم..
    يني محشر بود...
    پاسخ

    خ و د ت ي :دي
    + رهگذر 
    بيا به جرم عاشقي بکش منو نرو
    نگاه کن اين تن نحيف و زار و خسته رو
    تو رو به جون خاطرات خوبمون بمون
    تو رو به جون خاطرات تلخمون نرو
    بيا و راحتم کن از نگاه آدما
    بذار بگيره داغ من رو آه آدما
    بگو چرا بايد بسوزه لحظه هاي من
    به خاطر نگاه اشتباه آدما..

    فوق العاده ب دلم نشست..مثه هميشه..
    ي حس پنهاني از زندگي هم توش به چشم مي خورد....
    پاسخ

    تو رو به جون خاطرات تلخمون نرو.../ي حس پنهاني هم تو کامنتت بودا..اي رهــگـــذر ... :) هعي..