• وبلاگ : اقليم ِ احساس
  • يادداشت : لحظات ِ ناب ِ زندگي
  • نظرات : 2 خصوصي ، 29 عمومي
  • پارسي يار : 10 علاقه ، 4 نظر
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    تو ما رو تا حالا نديدي غزل... درسته؟
    سر کلاس نشستمون رو سوم ب اي بودنمون رو.... نديدي ديگه؟
    يني باور کنم که نديدي؟
    ولي خعلي شبيه شده... فلفل وقتي يه کمي نگران يا ناراحت بود همين طوري به يه جا خيره ميشد و هدي هميشه گوشه ي کتاب ها خودش (و من) شعر مي نوشت و متي با اون لاک غلط گيرش گند ميزد به نيمکت ها و حرص منو در مي اورد ولي کسي کلا نگران ضحي نمي شد... نه به خاطر اينکه برامون اهميتي نداشت.. به خاطر اينکه مدلش جوري نبود که کسي نگرانش باشه! :دي ضحي هميشه اسباب خنده هامون بود... کسي فکر نمي کرد که ممکن باشه اتفاقي براش بيفته :دي
    کوثر هم هميشه يه عاشق مرموز بود... موقعي هايي که خيلي احساساتي مي شد دقيقا مي شد مثل اين صحنه ي نگاه کردنش به نرگس ها ....
    و اين عين حقيقته که هدي شعر مي خونه و من گريه ميکنم... آخرين باري که شعر خوند توي خونه ي کوثرينا بودش و لب جوب آب حياطشون نشسته بوديم و پاهامون گذاشته بوديم تو آب و هدي شعر مي خوند و من يواشکي اشک هامو پاک مي کردم... البته اون موقع ياس نداشتم و گرنه بايد به هق هق مي افتادم :)
    تو از کجا مي دونستي که کنار حياط مدرسه ي ما شلنگ داره غزل؟ که ما هر چند وقت يه دفعه مثل ديوونه هاي بازش مي کنيم و همديگه رو خيس مي کنيم؟
    تازه يه در هم داشتيم که به حياط باز مي شد و به حياط پله مي خورد و هميشه بسته بود. ضحي عادت داشت هميشه يه سطل آشغال رو پر آب کنه و از زير در بريزه رو پله هاي حياط... و کسايي که بي خبر از همه جا روي اون پله ها نشسته بودن رو خيس ِ خالي کنه و قبل ازينکه کسي دستش بهش برسه فرار کنه و بره...
    ...
    غزل اين معرکه بود...
    معرکه بود...
    معرکه بود...
    واقعا لحظات ناب زندگي ام بود... لحظات نابي که فقط شامل سوم ب اي بودنم نمي شد! شامل همه ي لحظات نابي بود که با سوم ب اي ها بودم... حتي قبل از سوم ب اي شدنمون... حتي بعد ازينکه از مدرسه اي که سوم ب و همه ي خاطره هاش توش بود اومدم بيرون و همه ي لحظات ناب و بي نظيري که اونجا داشتم... باغ انگلستان هم مال مدرسه ي جديدمون بود... فقط من و قيچي ديدمش... بقيه ي سوم ب اي ها از ديدنشون محروم شدن...

    پاسخ

    ببين پو .. من يکي از سوم ب اي ها بودم که تا حالا خودمو لو ندادم :دي..نديدم تا حالا..اما خيلي دلم ميخواس ببينمتون و بگم آخيييي دخترکانم :دي..نديدمتون .. :) ..خب ميدونسم تقريبا فلفل اونجوري ميشه..هدي هم و متي..اما ضحي را نه..من يه بار تا حالا بيشتر با ضحي حرف نزدم..نميدونم شايدم اصلن باهاش حرف نزده باشم..چرا چرا يه بار حرف زدم..نميدونم توي کجا..شايد پيامرسان..اون موقع همش ميخنديد..اما خب تنها اين اومد توي ذهنم که ضحي غايب باشه اون روز:دي...کوثر هم .. اوهوم..ميدونسم..يني تقريبا فک ميکردم همينطوري باشه..:) کاش منم بودم اون موقع..بعد هدي هي شعر ميخوند بعد هي ما گريه ميکرديم و اينا:دي..شلنگ داش اونجا هم؟ جدن؟ اينو ديگه واقعني از خودم نوشتما:دي..کم کم دارم به شخصيت واقعي ِ ضحي پي مي برم :))...اوهوم..ميدونسم که که حتي روشنگر هم باغ ِ انگلستان نداره اما مجبور شدم ديگه..:دي...چه خوب .. خودت معرکه اي ...خيلي .. :)