• وبلاگ : اقليم ِ احساس
  • يادداشت : سياهي ِ مطلق ِ چشمهايم!
  • نظرات : 1 خصوصي ، 14 عمومي
  • پارسي يار : 6 علاقه ، 2 نظر
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ايموليت 

    سلام غزل جان؟خوبي؟...

    چقدر غمگين ُ دلگير بود...و چقدر کلامت غربت قريبي داشت...

    مامان فهميده بود که وقتي سيب مي بينم هيچ چيز نمي شنوم ديگر

    مي داني ..

    دست خودم نيست!....:((((


    پاسخ

    سلام ايموليت....خوبم...کلامم غربت ِ قريب..بش فک نکرده بودم تا حالا