ميترسم از رفتن به زيرِ باران....
ميترسم...
نه!!!!
باران که ترسي ندارد...
از باز نشدنِ دلم زير ِ آن ميترسم.....
نکند نشود....؟؟؟
نکند که تمامِ دلخوشيم هم زيرِ آن شسته شود؟؟
تنها دلخوشيِ اين دلِ خسته ام باران است.....و اينکه هميشه دلم را پاک ميکرده...
از هرچه دلگيريست...از هر چه دلخوريست....از دلهره ها و اضطراب ها.....
امّا اگر اين دفعه نشود چه؟؟؟
من بدون باران چه کنم.....؟؟؟
ببار....
بشور...
بريز بر اين دلِ خسته ام...
که تو تمام دلخوشي اش هستي....
بارانِ تنهايي ِ من...