فاتولز - جدیدترین ابزار رایگان وبمستر
پاک کن توت فرنگی - اقلیم ِ احساس
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 بچه ها تک و توک توی حیاط می‌چرخیدند تا زنگ کلاس بخورد. گفت من برم؟ الان معلممون میاد، دیشب بهم نگفتی تو از من ناراحتی؟ گفتم نه، برای چی؟ گفت آخه مامان اون روز که رفته بودیم وسایلمو بخریم از اینکه اون پاک کن توت فرنگیه رو نخریدیم تو ناراحت شدی، من دیدم گریه کردیا. گفتم نه یاد بچگیام افتادم. خندیدم که خیالش راحت باشد. بغلش کردم و گفتم برو من منتظر می‌مونم تا بیای.


توی مغازه گفته بود این دیگه چه پاک کنیه. چرا این بو رو میده ؟ اه بدم میاد. شکل و شمایلش همان بود. اما بوی پلاستیک کهنه میداد. پاک کن را توی دستم گرفتم. یاد پاک کن توت فرنگی ِ خودم افتادم که هدیه بود. واقعا بوی توت فرنگی می‌داد و وقتی توی کیفم می‌گذاشتم تا چند ساعت تمام وسایلم بوی توت فرنگی می‌گرفت. مامان گفت اگه بچه های دیگه دلشون خواست بده دستشون نگاه کننا اگه ندی دلشون می‌سوزه!


شب قبل خوابم نبرده بود که چطور پاک کن را ببرم. هر روز ریاضی داشتیم به جز پنجشنبه ها. وقتی رسیدم تازه یادم آمد معلم گفته بود پنجشنبه این هفته استثنا ریاضی داریم و من یادم رفته بود! سر کلاس حواسم از یه طرف پی پاک کن و از طرفی پی دفتر ریاضی بود که جا گذاشته بودم. تا آمدم پاک کن را نگاه کنم بالای سرم ایستاده بود. پرسید تو هم دفتر ریاضیتونیاوردی نه؟ توی یه‌ برگه بنویس. کاغذی از وسط دفترم کندم و شروع کردم به نوشتن. همچنان بالای سرم ایستاده بود.


_ چرا اشتباه نوشتی اینو؟ حواست کجاست؟


هول شدم. دستم خورد به جا مدادی و همه‌ی وسایلم پخش زمین شد. تمام حواسم پی پاک کن بود. با ترس وسایلم را از روی زمین جمع کردم. پاک کن نبود که نبود. زنگ تفریح کل کلاس را گشتیم. نبود. تا زنگ آخر بق کرده نشسته بودم روی نیمکت و به پاک کن توت فرنگی فکر می‌کردم. زنگ که خورد، کیفم را برداشتم و یک نفس تا خانه دویدم. وقتی به پشت در رسیدم از گریه نفسم بالا نمی‌آمد. با مشت می کوبیدم به در و گریه می‌کردم. مامان که در را باز کرد جا خورد. بغلم کرد.


_ چی شده حرف بزن . چت شده ؟

...

دو ساعت گذشته و سر و صدای بچه ها از پنجره می آید.

دو ساعت گذشته و من وسط حیاط مدرسه نشسته ام و بعد از سال ها به پاک کن توت فرنگی فکر می‌کنم.


+ 12:22 عصر نویسنده غزل ِ صداقت | نظر
دریافت کد گوشه نما