فاتولز - جدیدترین ابزار رایگان وبمستر
269 - اقلیم ِ احساس
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

269

دوشنبه 95/3/17

 


از وقتی که یادم می آید و یاد گرفتم غذا بخورم، جای من سر سفره کنار خودش بود. بعضی وقت ها هم دوتایی می رفتیم کنار کرسی توی اتاق پشتی و همان جا غذا می خوردیم. دو تایی. بعضی وقت ها که حوصله اش را داشت غذای من را هم خودش می داد. خیلی کم پیش می آمد حوصله اش را داشته باشد. توی تمام عمرم آدمی به ساکتی او ندیده بودم. در مواقع ضرورت چند کلمه ای حرف می زد. تمام حرف زدن هایش با نگاه بود. آهسته می رفت. آهسته می آمد و بیشتر زمستان ها هم کارش پاکت پاکت سیگار کشیدن. با تمام بچگی و نفهمیدن هایم می فهمیدم یک چیزی دارد پشت این همه سیگار کشیدن و سکوت کردنش. بیشتر وقت ها هم شب ها دیر می آمد و روزها زودتر از همه بیرون می رفت. هیچکس او را نشناخت. یک زمانی به خودمان آمدیم که دیگر نبود. یک شب چشمانش را بست و دیگر باز نکرد.

 

 

 


+ 7:3 عصر نویسنده غزل ِ صداقت | نظر
دریافت کد گوشه نما