فاتولز - جدیدترین ابزار رایگان وبمستر
ب مثل بابا - اقلیم ِ احساس
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ب مثل بابا

چهارشنبه 94/2/9

 

 

همیشه همه فکر می کردند که بیشتر از این که شبیه بابا باشم شبیه مامانم. همیشه همه اشتباه فکر کرده اند. همیشه همه ظاهر همه چیز را دیده اند که اشتباه کرده اند. وقتی که حرف می زنم انگار خود مامانم. راه که می روم. وقتی که می خندم. اما همه چیز این وسط مساوی تقسیم نشده. بیشتر به بابا کشیده ام تا مامان. گریه کردن هایم. ناراحتی هایم. سکوت کردن هایم. فکر کردن هایم. حتا نگاه کردن هایم. مامان همیشه می گوید: اگه خودش خونه نباشه یکی رو به جای خودش گذاشته که همون جور به آدم نگاه کنه! بعد می خندد.

یک زمانی بابا عاشق فرش بود. فرش که می دید چشمانش برق می زد و مثل بچه ها ذوق می کرد. آن موقع ها فکر می کردیم که فرش را از ما هم بیشتر دوست دارد. حتا زمانی هم توی این فکر بودیم که برایش به جای هر کادویی، چیزی بخریم که مربوط به فرش باشد. از صبح تا شب هم کارش زندگی کردن میان فرش ها بود. هر جا می رفتیم مدام بحث فرش می شد و این که آدم از کجا فرش خوب را بشناسد. اگر چیزی نمی گفتیم بابا یک روز کامل در موردش برای بقیه حرف می زد بدون این که ذره ای خسته شود. چند سال گذشت. یهو بابا حوصله ی هیچ مهمانی ای را نداشت. اصلا حوصله ی فرش را هم نداشت. حوصله ی هیچ چیزی را. از یک زمانی به بعد کلمه ی فرش شد کلمه ی ممنوعه توی خانه ی ما. توی مهمانی ها هم اگر حرفی می شد بحث را عوض می کردیم که بابا نشنود.

همین دو سه سال پیش، مستندی از تلویزیون پخش می شد که چند تا کارشناس در مورد فرش دستباف صحبت می کردند. دنبال کنترل می گشتم که بابا میان سکوت کردن هایش شروع کرد به حرف زدن. می گفت آدم باید سرش را روی فرشی بگذارد که دلش روی آن خوش باشد. بابا راست می گفت. همان موقع بود که فهمیدم چقدر شبیه به همیم. سکوت کردن هایمان. غصه خوردن هایمان. گریه کردن هایمان. ناراحتی هایمان. دلتنگی هایمان حتا ...

 

 


+ 12:55 عصر نویسنده غزل ِ صداقت | نظر
دریافت کد گوشه نما