فاتولز - جدیدترین ابزار رایگان وبمستر
باران تویی ... - اقلیم ِ احساس
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

باران تویی ...

شنبه 93/7/26

 

 

 

تو عاشق بارانی. اصلا تو خود بارانی. دوست داری هر وقت که می بارد، خودت را بیندازی توی دل خیابانی که ته ندارد. هیچ وقت دستکش دست نمی کنی و هی انگشتانت سرخ تر می شوند. شال گردنت را هم، همیشه ی خدا جا می گذاری. چشمانت به باران حساسیت دارند. نگاهت را می اندازی روی کفش هایت. توی سکوت هی قدم می زنی. فکر می کنی. فکر می کنی به خاطرات بارانی ات. به خود باران. به قطره هایش . . .

کف دستم پر شده از قطره هایش. من هم یکی از همین قطره هام. تو هم یکی. هر چه که می بارم به تو نمی رسم. از این باریدن ها، پر شده ام از دلهره و ترس ک مبادا برسم به ته خط. ته خطی که نه تو به آن می رسی و نه من راه برگشتی دارم . . .

با هم می دویم این خیابانی را که ته ندارد. که یک پرنده هم این حوالی پر نمی زند. قدم های بلند برمی داریم روی این جدول های سبز و سفید. از روی جدول میفتی. من می خندم. دل، شاد شده ام. خون دویده توی رگ هایم. از ته دل می خندم. دلم می خواهد برایت حرف بزنم. بگویم که وقتی نیستی چقدر دلم می گیرد . . .

حالا حس می کنم چشمان من هم به باران حساسیت دارند. به همین زودی تمام خنده هایم به گریه تبدیل می شود؟ تنهایی، تمام خیابان را زیر شرشر قطره های باران، ایستاده، قدم می زنم. آنقدر آهسته قدم بر می دارم که انگار تمام دنیا را کلافه کرده باشم. بی تو ایستاده قدم زدن زیر باران، انگار که نفس کشیدن مطلق توی دود باشد. همین قدر دردآور . . .

هیچ کس در را باز نمی کند. تو باید باشی که در را باز کنی. کلید ها جا مانده. نمی دانم کجا. اصلا چه فرقی می کند. کلید هم باشد که در را باز کنم و وسایلم را همان جا پشت در بریزم روی زمین. برای خودم چای بریزم. بروم بایستم توی تراس. لیوان را فشار بدهم میان انگشتانم. هی پایین را نگاه کنم و دلم هری بریزد و هی باران ببارد و من دق کنم بی تو؟ برای خاطر دویدن زیر باران ... برگرد . . .

+ من دلتنگی را از تو بلدترم.

+سهم من از تو چی بوده غیر از این تب؟

 


 


+ 11:56 صبح نویسنده غزل ِ صداقت | نظر
دریافت کد گوشه نما