فاتولز - جدیدترین ابزار رایگان وبمستر
بی قراری ِ محض! - اقلیم ِ احساس
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی قراری ِ محض!

دوشنبه 93/5/20

 

 

چپ می رود و راست می آید، می گوید: تو مثل امیری! یک دنده و لجباز و خل و چل. به خاطر همین انقدر ازش خوشت میومد نه؟ اصلا حالیت نیست که چه کار می کنی. هیچ هیچ. این ها را با داد می گوید ها بعد یهو به من که می رسد، انگشت اشاره اش را می گذارد روی شقیقه ی راستم که هیییییی با توام. خودم را می کشم کنار. می خندد. میان عصبی شدن هایش می خندد که دیدی تو عین امیری! خل و چل. حرفی نمی زنم. تنها انقدر با دندان هایم به خودکارم فشار می آورم که می شکند. دستم جوهری شده. این من ِ لعنتی هم که همه چیز را تلخ می چشد. حتا بوی این جوهر پخش شده را. سرم را گرفته ام جلوی باد که اشک هایم زودتر خشک شوند. بوی تند سیگار می پیچد توی گلویم. خودم را می کشم کنار. که نفسم بالا بیاید . سرفه می کنم. سرفه می کنم. سرفه می کنم. یکی تند تند با مشت می کوبد روی مهره ی سوم. دردم می آید. اما چیزی نمی گویم. نمی توانم بگویم. نفس کم آوردن را کسی می فهمد که خودش نفس کم آورده باشد. مسری ست؟ مسری ست دیگر. این سرفه کردن ها هم واگیردار است. هی سرفه کردن هایش را می دیدم باید خودم هم سرفه کردن می گرفتم دیگر. نمی دانم. به من چه. خودم را می کشم کنار و روسری ام را می گیرم جلوی دهانم. تا سرفه ها عمیق تر شوند .تا دردش بیشتر شود. تا نفسم کم تر بالا بیاید. تا دردش را بهتر بچشم با این سلول های یکی در میان جان دار. یکی کنارم ایستاده سرش را آورده جلو که اشک های روی صورتم را پاک کند. خودم را می کشم کنار. وسط همین سرفه کردن ها دارم به این فکر می کنم که تقصیر هیچ کس نبود. از اولش هم ما باید می دویدیم دنبال هر چیزی. شبیه تو. دلم می گیرد باز. یک نگاه، یک جمله، یک واژه کافی بود تا دوباره تمام درد های بی سر و ته مثل خوره بیفتند به جانم. از یادآوری اشک هایی که روی پاهایش ریخته ام. از آن غصه ها. از آن کابوس ها. از آن دردها. مرهم بود. هنوز هم مرهم است. می دانم مرهم دل من یکی می ماند تا ابد. کافی بود تا یادم بیاید یک روزهایی آنقدر غصه خورده ام که شب ها تا صبح از درد خوابم نمی برد. زندگی بود. یک جور حرف های عجیب و غریب. تمام شبانه روز گریه و گریه. هی قدم زدن از این خیابان به آن خیابان. حالا هم حتا ... هی قدم زدن. هی قدم زدن! یک بی قراری مزخرف زشت به درد نخور. دارم خود را کم کم می کشم کنار.

 

 


+ 9:24 عصر نویسنده غزل ِ صداقت | نظر
دریافت کد گوشه نما